Winamp Logo
هنر و زندگی شهرزاد Cover
هنر و زندگی شهرزاد Profile

هنر و زندگی شهرزاد

Persian, Arts, 1 season, 919 episodes, 2 days, 18 hours, 33 minutes
About
در کُنجی از جهان افسانه‌ی خویش می‌بافم. با شکوهِ تصویر‌هایی که خلق می‌کنم و صدا و کلامی با پژواکِ دور و دیر، با وجودی که چون نان در رود می‌افکنم بی‌امید بازپس‌گرفتنی با عشق نگاه کن که با عشق بافته‌ام! ببین‌وبشنو‌و‌بخوان‌های #شهرزادفتوحی @ShahrzadFotouhi @ShahrzadArtandLife
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۹۳ ششصد و نود و سوم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و نود و سوم ۶۹۳حکایت اعرابی و مروان حَکَمحکایت ضمرة بن مغیره این چه بی‌رسمی و ستمکاری‌ستوین چه فرعونی و چه جبّاری‌ستسناییمرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نهکه پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابمسعدیدخترکی دیدم چون سرو خرامان که توده‌ی عنبر بر ارغوان شکسته و از سنبل بر سمن پیرایه بسته، نرگس از حسرت چشمانش بی‌خواب و سنبل از رشک زلفانش در تاب. عارضی چون ماه دو‌هفته و رشته لؤ‌لؤ در عقیق نهفته...تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...هزار و یک شبترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شبShahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/25/202410 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۹۲ ششصد و نود و دوم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و نود و دوم  ۶۹۲حکایت اعرابی و مروان حَکَمـ به شکایت آمده‌ام و پناه به تو آورده‌ام.خدا‌ترس را بر رعیت گمارکه معمار ملک است پرهیزکارریاست به دست کسانی خطاستکه از دست‌شان دست‌ها بر خداستسرِ گرگ باید هم اول بریدنه چون گوسفندان مردم درید#سعدیتصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...هزار و یک شبترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شبShahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/23/20245 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۹۱ ششصد و نود و یکم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و نود و یکم  ۶۹۱حکایت عاشق محروم حکایت اعرابی و مروان حَکَمروی به سوی نسیمی که از جانب آن دختر می‌وزید کرده و این دو بیت برخواند:ای باد بهاری خبر از یار چه داریپیغام گل سرخ سوی باغ کی آریزلف بت من داشته‌ای دوش در آغوشنه نه تو هنوز آن دل و آن زهره نداری... شیری سر راه بر وی گرفته او را از هم دریده است... ای دریغاای دریغاای دریغکانچنان ماهی نهان شد زیر میغتصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...هزار و یک شبترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شبShahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/22/20247 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۹۰ ششصد و نودم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و نودم  ۶۹۰ حکایت عاشق محروم در هر شب چون نیمی از شب بگذرد پوشیده از میان قبیله به در شود و نزدیک من آید و با یکدیگر از حدیث گفتن تمتع بر‌می‌گیریم و من بدین حالت نشسته در هر شبی به یک ساعت وصل او خوشنودم تا اینکه جان از تنم برود و یا اینکه کار به‌رغم حاسدان شود. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...هزار و یک شبترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شبShahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/18/20246 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۹ ششصد و هشتاد و نهم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و نهم  ۶۸۹حکایت عاشق محروم آتشی بیفروخت و به خیمه اندر آمد و سیخ‌های نظیف و نمکی سفید برداشته از آن گوشت پاره پاره می‌برید و در آتش پخته به من همی‌داد... شب فراق نخواهم دواج دیبا راکه شب دراز بود خوابگاه تنها راز دست رفتن دیوانه عاقلان دانندکه احتمال نماندست ناشکیبا را#سعدیدانستم که آن پسر عاشق است و عاشق را نمی‌شناسد مگر کسی که طعم عشق چشیده باشد...تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...هزار و یک شبترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شبShahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/15/20246 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۸ ششصد و هشتاد و هشتم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و هشتم ۶۸۸حکایت منادمت شیطان با ابراهیم موصلیحکایت عاشق محروم آب حیات من است خاک سر کوی دوستگر دو جهان خرمی‌ست ما و غم روی دوستولوله در شهر نیست جز شکن زلف یارفتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست...هر غزلم نامه‌ای‌ست صورت حالی در اونامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست#سعدیمن در کار او به فکرت اندر شدم که ناگاه از یک سوی خانه آوازی برآمد: هراس مکن که من ابلیس بودم که امروز ندیم تو گشتم. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...هزار و یک شبترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شبShahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/13/20246 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۷ ششصد و هشتاد و هفتم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و هفتم ۶۸۷حکایت شعر سه دخترحکایت منادمت شیطان با ابراهیم موصلیدختر بزرگ گفته بود ای کاش به بیداری بازآیدم از در،این تمنا و آرزوست.گاه دست دهد و گاه دست نمی‌دهد. دخترک میانی را خیالی روی داده اما دخترک خردسال گفته است که او با معشوق به یک خوابگاه اندر شده و انفاس پاکیزه‌تر از مشک به مشام او رسیده و خود را به معشوق فدا کرده و کسی نفس خود فدا نکند مگر به کسی که از جان عزیز‌تر باشد.جان باد فدای صنمی کز سر زلفششب تا به سحر بستر من بود معطر تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنوبه روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیشهزار و یک شبترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهاندر یوتیوب بشنوید و همراه شوید: https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Lifeدر کانال تلگرام بشنوید و همراه شوید: @ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/8/202412 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۶ ششصد و هشتاد و ششم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و ششم ۶۸۶حکایت هارو‌ن‌الرشید و دخترکحکایت شعر سه دخترو نقل دو بیت عنصری از زبان دخترک صنعت جناسفغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همیبدین زرِه ببُری و بدان ز رَه ببَریصنعت قلببه‌گنج اندرش ساخته خواستهبه‌جنگ اندرش لشکر آراستهو بیت سومصنعت تضاد از آبدار خنجر آتشفشان توچون باد گشته دشمن ملک تو خاکسارکه دیگر خلیفه نمی‌تواند به دختر بگوید «مسروق است» و آن را «سرقت کرده‌ای» و مغلوب می‌شود... تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/7/20247 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۵ ششصد و هشتاد و پنجم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و پنجم ۶۸۵حکایت یونس کاتبحکایت هارو‌ن‌الرشید و دخترکاین شب به لطف میرزا سروش مزیّن شده است به غزلی از سعدی که تصویرش دل می‌برد: مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتدکآشوب حسن روی تو در عالم اوفتدگر در خیال خلق، پری‌وار بگذریفریاد در نهاد بنی آدم اوفتدافتاده تو شد دلم ای دوست دست گیردر پای مفکنش که چنین دل کم اوفتددر رویت آن که تیغ نظر می‌کشد به جهلمانند من به تیر بلا محکم اوفتدتصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/5/20246 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۴ ششصد و هشتاد و چهارم قصه‌گو شهرزادفتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و چهارم ۶۸۴ حکایت خزیمهحکایت یونس کاتبمن آنم که مال را سپر آبرو کنم. هرٰچه خواهی بکن. خزیمه امر کرد که قید آهنین بر او بگذارند. 🕯️🕯️🕯️چون با او خلوت کنی بگو که پاداش جابر عثرات کرام (پیوند‌کننده شکست‌های کریمان) این نبود که او را در زندان کردی و قید آهنین بر او بنهادی. 🕯️کردار‌های خوب و پاداش دادن با بدی!تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
2/2/202417 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۳ ششصد و هشتاد و سوم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی‌شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و سوم ۶۸۳ حکایت خزیمههمیان زر به او داد و گفت این زر‌ها به خویشتن صرف کن. چون همیان بگرفت او را سنگین دید. همیان از دست بنهاد و لگام اسب بگرفتـ فدای تو شوم تو کیستی؟ـ من تنها اینجا نیامدم مگر اینکه تو مرا نشناسی. ـتا خود را به من نشناسانی لگام اسب رها نکنم.ـــ من پیوند‌کننده‌ی شکست‌های کریمانم. (جابر عثرات کرام). تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
1/29/20249 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۲ ششصد و هشتاد و دوم قصه‌گو شهرزاد فتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و دوم ۶۸۲ حکایت هند دختر نعمان هند دیناری بر زمین انداخت و به حجّاج گفت: ای شتربان، از من درمی افتاد او را پدید آورده به من ده. حجّاج به زمین نگاه کرد دیناری بر زمین دید. به او گفت: ای خاتون این دینار است؟ هند گفت:لاولله او درم است. حجّاج گفت: اینکه دینار است. هند گفت:حمد خدا را که درم مرا به دینار مبدّل کرد... تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
1/28/20245 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۱ ششصد و هشتاد و یکم قصه‌گو شهرزاد فتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتاد و یکم ۶۸۱ حکایت عبدالله‌ بن‌ معمر‌ قیسیبدانید که او به مصیبت عشق گرفتار آمده ...🕯️خادمان فرود آمدند و طعام‌ها بگستردند. ما گفتیم طعام تو نخواهیم چشید تا حاجت ما برآری. --حاجت شما چیست؟--دختر خود را به عتبه‌بن‌منذر تزویج کن. --ای برادران دختری که شما او را خواستگاری می‌کنید کار او با خود است.🕯️«ما از بهر ایشان یک قبر بکندیم و ایشان را در یک جا به خاک سپردیم». «به سوی قبر عتبه بیامدم و در آنجا درختی بلند یافتم، برگ‌های سرخ و زرد و سبز داشت. از ساکنان آن زمین پرسیدم که این درخت چه نام دارد؟ گفتند این را شجرالعروسین (درخت عروس‌و‌داماد) گویند»....کشته و مرده به پیشت ای قمربه که شاه زندگان جای دگرآزمودم من هزاران بار بیشبی تو شیرین می‌نبینم عیش خویشدفتر سوّم مثنوی مولویتصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزادhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
1/27/202414 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۸۰ ششصد و هشتادم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتادم ۶۸۰ پایان حکایت عجیب و غریب حکایت عبدالله‌ بن‌ معمر‌ قیسی ملک‌شاپور اسلام قبول نکرد. او را در خارج شهر بر دار کردند و شهر را زیور بستند و مردمان شهر نشاط و انبساط کردند و مراد‌شاه را تاج کسروی بر سر بنهادند و او را پادشاه عجم و دیلم دانستند... نه دست عهد گرفتی که پای مهر بدارم به چشم خویش بدیدم خلاف هرچه بگفتی سعدیتصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
1/26/20248 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۹ ششصد و هفتاد و نهم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هشتادم ۶۸۰ پایان حکایت عجیب و غریب حکایت عبدالله‌ بن‌ معمر‌ قیسی ملک‌شاپور اسلام قبول نکرد. او را در خارج شهر بر دار کردند و شهر را زیور بستند و مردمان شهر نشاط و انبساط کردند و مراد‌شاه را تاج کسروی بر سر بنهادند و او را پادشاه عجم و دیلم دانستند... نه دست عهد گرفتی که پای مهر بدارم به چشم خویش بدیدم خلاف هرچه بگفتی سعدیتصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️
1/24/20246 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۸ ششصد و هفتاد و هشتم قصه‌گو شهرزادفتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هفتاد و هشتم ۶۷۸ حکایت عجیب و غریبایشان را گمان این بود که فخر‌تاج از طایفه‌ی پریان است. از حالت او بپرسیدند. فخر‌تاج به ایشان گفت:من دختر پادشاه عجمم و حکایت خویش بر ایشان فرو‌خواند. چون این سخن بشنیدند بر او محزون شدند و تسلی دادند و گفتند:خاطرت شاد و چشمت روشن باد که تو هرچه بخوری و بنوشی همه مهیاست... تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🌱🕯️🐌
1/23/20246 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۷ ششصد و هفتاد و هفتم قصه‌گو شهرزادفتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هفتاد و هفتم ۶۷۷ حکایت عجیب و غریبچون پدر من مرا در زندان کرد و تو را به وادی آتش بفرستاد من دو سال در زندان بماندم. پس از آن مرا رها کرد. من سالی در نزد او بماندم و او را بکشتم. لشکریان به من اطاعت کردند و اکنون چند سال است که در میان لشکر حکمرانی می‌کنم. شبی از شب‌ها بخفتم و تو در خاطر من بودی، تو را خواب دیدم که با قوم جانشاه مقاتله می‌کنی، در حال این هزار عفریت برداشته به سوی تو آمدم. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯
1/21/20245 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۶ ششصد و هفتاد و ششم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هفتاد و ششم ۶۷۶ حکایت عجیب و غریبتو با من در‌آمیز تا تو را بگذارم که هر‌چه خواهی بکنی وگرنه به دین خودم سوگند که به عذاب‌های سخت تو را بیازارم. پس از آن ملکه آبی گرفته فسونی بخواند و بر وی بدمید و آب بر غریب بپاشید. غریب بوزینه شد. ملکه او را در مکانی حبس کرد و او را نان و آب می‌داد و تا دو سال به زندان اندر بود. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
1/21/20245 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۵ ششصد و هفتاد و پنجم قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هفتاد و پنجم ۶۷۵ حکایت عجیب و غریبچندان بر هوا بپرید که آواز تسبیح فرشتگان به گوش بیامد، آنگاه شهابی از آتش به سوی عفریت آمد. عفریت از او به سوی زمین بگریخت و در میانه‌ی عفریت و زمین صد ذراع بیش نمانده بود که شهاب او را بگرفت. در حال خاکستر شد و غریب فرود آمد و به دریا اندر افتاد. مقدار دو قامت در آب فرو‌رفت. پس از آن تا دو روز بر روی آب شنا می‌کرد تا اینکه بازوانش برنجید و هلاک را یقین کرد. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯
1/7/20246 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۴ ششصد و هفتاد و چهارم قصه‌گو شهرزادفتوحی

همراه‌شوبنیوشبنوشبنوشانشب ششصد و هفتاد و چهارم ۶۷۴ حکایت عجیب و غریب تا سه روز یکدیگر را همی‌کشتند تا اینکه از ایشان جز دو مرد کسی زنده نماند. یکی از آن دو دیگری را بکشت. آنگاه کودکان به آن مرد حمله کردند و او را بکشتند و کودکان نیز به یکدیگر در‌افتادند تا همه‌ی ایشان هلاک شدند. 🕯وادی آتش از غایت گرمی به قسمی بود که هرکس در آنجا فرود می‌آمد در حال هلاک می‌شد و ساعتی زنده نمی‌ماند. به آن وادی کوهی بلند احاطت کرده بود که از آن کوه راه به‌در نمی‌رفت. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهانهنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯
1/6/20246 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۳ ششصد و هفتاد و سوم قصه‌گو شهرزادفتوحی

همراه شویدبنیوشیدبنوشید بنوشانیدشب ششصد و هفتاد و سوم ۶۷۳ادامه حکایت عجیب و غریبآن شهر را یکی از سرهنگان دلیر بنا کرده به هر دروازه آن شخصی از مس به حکمت بر‌گماشته بود. اگر بیگانه می‌خواست که به شهر اندر‌آید آن شخص بوق می‌زد و هرکس که در آن شهر بود آواز او می‌شنید. در‌حال آن شخص بیگانه را می‌گرفتند. اگر به دین ایشان در‌نمی‌آمد او را می‌کشتند. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد 🎧یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi🕯️📜🪔🕯️
1/4/20246 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۲ ششصد و هفتاد و دوم قصه‌گو شهرزادفتوحی

همراه شویدبنیوشیدبنوشید بنوشانیدشب ششصد و هفتاد و دوم ۶۷۲ادامه حکایت عجیب و غریبتا پنج روز بر روی تخته‌ها افتاده آب او را همی‌برد. پس از آن به بحر مالح برسید و از اثر بادها بنگ از مشام او بپرید. چشم بگشود و خود را در میان دریا دید. با خود گفت این کار با من که کرد؟ پس در هنگامی که او حیران بود یک کشتی پدید شد. به آستین خود به ساکنان کشتی اشارت کرد... تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد 🎧یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/31/20235 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

بی‌پرخاش...

بی‌پرخاش... راستی رادارو چیستاندوهِ بی‌پایانِ زمین را؟جز بارانِ جادوییکه فرو باردسر به سربر آفریدگانِ خاکتا زمین دیگر بارپاکیزه و ناب برخیزدبی‌بند و دامو دروازه‌های سنگیو زنجیر و قفلبی‌دروغ‌های شاخ‌دارو معجزاتی که هیچکسهرگز به‌چشم خود ندید…بی‌پرخاشآدمی رازمینِ دیگری شایدو آسمانی دیگرکامل طالبیان🌾شهریور۱۴۰۰در تلگرام بشنویدhttps://t.me/ShahrzadArtandLife/8884در یوتیوب بشنویدhttps://youtu.be/vuuuZE0ISjcسروده‌ی #کامل_طالبیانتنظیم #مجتبی_میر‌سمیعیعکس و اجرا #شهرزادفتوحیهنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife
12/30/20236 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۱ ششصد و هفتاد و یکم قصه‌گو شهرزاد فتوحی

همراه شویدبنیوشیدبنوشید بنوشانیدشب ششصد و هفتاد و یکم ۶۷۱ادامه حکایت عجیب و غریباو تیغی طلسم‌گشته دارد و دو تن از عفریتان کوه قاف با اوست... پس از آن سیران عزایم بخواند و عفریتی را که زعازع نام داشت حاضر آورد و مقدار یک گرم بنگ طیّار بدو داده گفت: خویشتن را به صورت عصفور (گنجشک) در آور و به انتظار بنشین تا غریب بخسبد. آنگاه بنگ در مشام او بنه و او را نزد من آور... تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد 🎧یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/30/20236 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

غمِ زمانه حافظ

➰➿➰➿➰➿➰➿➰🎧 https://t.me/ShahrzadArtandLife/1763 🎧غمِ زمانه که هیچش کران نمی‌بینمشمس‌الدّین محمّد حافظ شیرازی#حافظ#شهرزادفتوحی🎤 📷 🎞هنر و زندگی شهرزاد#مجتبی_میر‌سمیعی 🖥Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife
12/30/20233 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

خانم یامازاکی نوشته فیروزه فتاحی

می‌خوام بگم آدما به‌صرف آدم بودن، تو لایه‌های پنهان وجودیشون می‌تونن زیست مشترکی داشته باشن، فکر مشترک، حس مشترک حتی رنج مشترک. می‌دونی، انگار فقط صورت عوض می‌شه. آدما تقریبا همونن. اما هر کی بی‌بروبرگرد یه تیکه‌ی خوشگل تو وجودش داره. هر چند خودش ندونه. شاید تعجب کنی، ولی اون هنوز برا من زنده‌اس. واقعی زنده‌اس ها. یه چراغی روشن کرده تو وجود من که هنوز روشنه. یه نقطه‌ی نورانی تو دل اون‌همه تاریکی. میون نقاط نورانی دیگه. مثل شبای پر ستاره. انرژیش باقی مونده. هر چند از سرنوشتش خبر ندارم.https://t.me/ShahrzadArtandLife/9666نوشته‌✍️ #فیروزه_فتاحیاجرای شنیداری🎙 #شهرزاد‌فتوحیتنظیم🎼 #مجتبی_میر‌سمیعیچشم و دل‌تان را به مهمانی قلم شیرین و هنر ظریف‌اندیشانه فیروزه فتاحی ببرید:https://t.me/firoozeh_h_fattahi&https://www.instagram.com/firoozeh_h_fattahi/هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art & Life@ShahrzadArtandLife
12/29/20236 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

چرخِ ستاره پنچره از عمران صلاحی

چرخ ِ ستاره پنچرهکمک کنین هلش بدیم، چرخ ستاره پنچرهرو آسمون شهری که ستاره برق خنجره؛گلدون سرد و خالی رو بذار کنار پنجرهبلکه با دیدنش یه شب، وا بشه چن‌تا حنجرهبه ما که خسته‌ایم بگه خونه‌ی باهار کدوم‌وره؟تو شهرمون - آخ بمیرم - چشم ستاره کور شدهبرگ درخت باغمون زباله‌ی سپور شدهمسافر امیدمون رفته از اینجا دور شدهکاش تو فضای چشم‌مون پیدا بشه یه شاپرهبه ما که خسته‌ایم بگه خونه‌ی باهار کدوم‌وره؟کنار تُنگ ماهیا، گربه رو نازش می‌کننسنگ سیاه حقه رو مُهر نمازش می‌کننآخر خط که می‌رسیم خطو درازش می‌کننآهای فلک که گردنت از همه‌مون بُلن‌ترهبه ما که خسته‌ایم بگو خونه‌ی باهار کدوم‌وره؟#عمران_صلاحیدر یوتیوب بشنوید:🎧 https://youtu.be/AmlvL9CzjvU 🎧در تلگرام بشنوید🎧https://t.me/ShahrzadArtandLife/3771تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعیموسیقی #همایون_خرم #رضا_ورزنده اجرا #شهرزادفتوحیShahrzad ART & LIFE@ShahrzadArtandLife
12/28/20237 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

شهرزاد اثر هاروکی موراکامی اجرای شنیداری شهرزادفتوحی

شهرزاد اثر هاروکی موراکامیترجمه گیل آواییویرایش و اجرای شنیداری #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد چند سال است داستان شهرزاد اثر هاروكی موراكامی روی میزم است و هر بار با تردید و اشتیاق به آن نگاهی انداخته‌ام و در موج‌‌در‌موج‌های زمانِ شتابنده و کارهایی که  بود و نبودم چنان در آن گره خورده که مجال درنگی نمی‌دهد، مدام زیر و بالا شده است. در جستجوی داستان به ترجمه‌ای از آن کار آقای گیل آوایی (رضا شفاعی) برخوردم. تصمیم گرفتم حالا که ترجمه‌ای از آن هست بلند بخوانمش در همان ابتدای کار دریافتم سنگ‌هایی سر راه هست که باید برداشته شود تا بتوان متن را روان و درست خواند. باز مدت‌ها در زیر انبوه برگه‌های روی میز  و موج‌در‌موج‌های در‌هم‌کوبنده‌ی زندگی ماند اما فراموش نشد. تا اینکه دریافتم امید یافتن زمانی برای ترجمه‌ی دوباره‌ی آن چه دور و دیر است ...  و شاید در این آشفته‌بازار چه بی‌حاصل ... در توفان اندوه از هرچه ناروایی و ناهمراهی و نارفیقی‌های زمین و زمان تصمیم گرفتم همان ترجمه را بخوانم و در همان حین خواندن هر چه توانستم سنگ‌هایش را برداشتم تا روان و شنیدنی شود. این روایت که می‌شنوید باز‌خوانی و ویرایش ترجمه به طور هم‌زمان هنگام خواندن است. متن انگلیسی :https://www.newyorker.com/magazine/2014/10/13/scheherazade-3در یوتیوب بشنویدhttps://youtu.be/t-JwRhSeqGoدر کانال هنر و زندگی شهرزاد بشنویدhttps://t.me/ShahrzadArtandLife/9130ترجمه گیل‌ آوایی (رضا شفاعی) ۱۳۹۳ مهرماه۲۴ / ۲۰۱۴ ا كتبر ۱۶هنر و زندگی شهرزاد@ShahrzadArtandLife 
12/28/20231 hour, 13 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

زیستن در دوران فروپاشی به قلم طلیعه خادمیان از مجله جهان‌کتاب

نقدی بر کتاب می‌خواهیم چه کسی باشیم؟ نوشته #مارگارت_ویتلی ترجمه‌ی گروه مترجمان دیلماج. زیر نظر سهراب مهدوی تهران: نشر نظرجهان بیش از هر زمان درگیر آشوب و هرج‌ومرج است. جهانی است «ملتهب، نامعلوم، ازهم گسیخته و عنان‌از‌کف‌داده». آیا می‌شود مسائل کلان این دوران مانند بحران‌های فقر، بی‌عدالتی، تغییرات اقلیمی، خشونت، استبداد و نادیده گرفتن کرامت انسانی را در سطح کلان حل کرد؟ پاسخ کتاب منفی است. راه‌حل‌های این بحران‌ها مدت‌هاست که معلوم است ولی کاربست آنها نیاز به شرایطی دارد که فراهم نیست. نیاز به «شهامتِ سیاسی، همکاری فراسوی مرز‌های ملی، بزرگ‌منشی‌ای که از سود‌ِ شخصی و منفعت‌طلبی فرا‌تر رود» است که کمتر یافته می‌شود. قدرتمندان مدافع وضع موجودند چرا که آن را منبع قدرت و امتیازات‌شان می‌دانند. آنها فقط می‌خواهند شرایط را کنترل کنند و انسان‌ها را «واحد» تلقی می‌کنند نه انسان.  به قلم #طلیعه_خادمیان مجله جهان‌کتابhttps://t.me/jahaneketabpub/4678 سال ۲۸ شماره ۱ فروردین و اردیبهشت ۱۴۰۲ اجرای شنیداری #شهرزادفتوحیتنظیم #مجتبی_میر‌سمیعیhttps://t.me/ShahrzadArtandLife/9641هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife
12/28/202311 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

تعجب شعر‌گونه‌ای از نادر‌ابراهیمی

تعجّبشعرگونه‌ای از #نادر‌ابراهیمیاز کتابدر حدّ توانستنصفحه‌ی ۵۷چاپ اول ۱۳۵۷انتشارات پیشگام چرا نوشته‌های نادر ابراهیمی را دوست دارم و می‌خوانم:نادر ابراهیمی دوست دیرین پدرم بود و سایه‌ای از او و آثار او بر تمام دوران کودکی و نوجوانی من هست. از دیدار‌های روزهای دوشنبه و بعد سه‌شنبه عصر که بزرگان جمع می‌شدند و این بچه شاید از دید آنها فقط یکی از مبل‌ها را اشغال کرده بود و او هر بار مرا وا می‌داشت تا سربلند و رسا و چشم‌درچشم بایستم و سلام کنم تا صبح‌ها پیش از طلوع کوه رفتن که موجودی نادیده بودم که همچون اسفنجی کمترین نفس‌ها و حرف‌ها و ترانه‌هایی را که بر لب‌های هم‌نوردان بزرگم جاری می‌شد می‌مکیدم. نوشتنِ او را دوست‌ می‌دارم چون بیش از هرچیز مرا یاد خودم می‌آورد و یاد همه آنچه مرا ساخته است.https://t.me/ShahrzadArtandLife/7964اجرای شنیداری #شهرزادفتوحیبا سپاس از  #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد@ShahrzadArtandLife
12/27/20234 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

گفتگوی درخت‌ها بهترین کتاب کودک سال ۱۳۴۲ نوشته فهیمه میر‌هادی (۱۲‌ساله)

🌳«گفتگوی درخت‌ها»🌳برای کودکان و نو‌‌خوانان(از واژه‌ی نوخوان که حدود ۵۰ سال پیش چنین بجا به کار رفته است، کیف کردم)نویسنده #فهیمه‌_میرهادی (۱۲ ساله)نقاش #کاترین_نجم‌آبادیزیر نظر #لیلی_ایمن (آهی)از انتشارات مروارید و خانه کتابچاپ اول ۱۳۴۲ تصویر‌های کتاب را در یوتیوب و کانال تلگرام هنر و زندگی شهرزاد ببینید🌳https://youtu.be/p5wqq_CClVghttps://t.me/ShahrzadArtandLife/9422این کتاب و تصویر‌هایش چنان جان و جهانِ کودکی مرا ساخت که جایی از یاد‌نرفتنی در ذهن من پیدا کرد... داستان را بلند خواندم و نقاشی‌های کتاب را هم عکس گرفتم تا شاید آن شیرینی که این همه سال در جانِ من مانده است را به کام چند کودک و بزرگ دیگر بنشانم. از همان سال‌های کودکی به «هر چیز به جای خویش نیکوست» اندیشیده‌ام و دیده‌ام که چه کم آدم‌ها آن را دریافته‌اند.#شهرزادفتوحیهنر و زندگی شهرزادتنظیم #مجتبی_میرسمیعی@ShahrzadArtandLife
12/27/20239 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

خزان برگک نوشته لئو باسکالیا

خزان برگکداستانی از لئو باسکالیا #Leo_Buscagliaمترجم ر. فرهنگاز انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانچاپ اول۱۳۷۲این داستان را برای خواهرم خواندم که آن را دوست می‌دارد با همه خاطره‌های ماندگاری که از آن دارد... قصه‌گو: #شهرزادفتوحیتنظیم: #مجتبی_میر‌سمیعیبا قطعاتی از موسیقی پاییز ویوالدی Concerto No. 3 in F major, "L'autunno"نشانی داستان در یوتیوب https://youtu.be/AsBheVUMogY در کانال هنر‌و‌زندگی‌شهرزاد در تلگرام ببینیدhttps://t.me/ShahrzadArtandLife/9493کاری از هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife
12/26/202321 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

ترجمه چند شعر کُره‌ای از حسن‌هاشمی‌میناباد

ترجمهٔ چند شعر کره‌ای و نکته‌ای درباره‌ٔ دو مرحلهٔ مغفول‌مانده در ترجمهٔ شعربه قلم #حسن_هاشمی_میناباد از مجله جهان کتاب https://t.me/jahaneketabpub/4856اجرای شنیداری#شهرزادفتوحیهنر و زندگی شهرزادShahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife#هنروزندگی_شهرزاد #حسن‌هاشمی‌میناباد    #ترجمه‌شعر#شعر‌کره‌ای#بازسرایی    #قوام‌آوردن‌ترجمه‌شعر#ترجمه‌پژوهیhttps://t.me/ShahrzadArtandLife/9766https://t.me/TranslationStudiesA/15321https://youtu.be/zkWM9Pfh11w?feature=shared
12/26/202315 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۷۰ ششصد و هفتادم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر‌و‌زندگی شهرزاد

همراه شویدبنیوشیدبنوشید بنوشانیدشب ششصد و هفتادم ۶۷۰ ستاره‌شناسان حاضر آورد و به ایشان گفت: تخت رمل بزنید و حالت فخر‌تاج ببینید که او زنده است یا هلاک گشته؟ ایشان تخت رمل بزدند و گفتند: ای ملک ملکه زنده است و فرزند نرینه‌ای زاده و اکنون هر دو در نزد طایفه‌ای از جنیان‌اند ولکن بیست سال از تو دور خواهد ماند...تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد 🎧یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/25/20235 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۹ ششصد و شصت و نهم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر‌و‌زندگی شهرزاد

همراه شویدبنیوشیدبنوشید بنوشانیدشب ششصد و شصت و نهم ۶۶۹ایشان نتوانستند که دروازه‌ها فرو‌بندند. آنگاه رستم و جمرقان و سعدان و سهیم و دامغ و کلیجان و قورجان و تمامت دلیران ملک غریب به لشکریان عجم هجوم آوردند و در کوچه‌های شهر خون از هر سوی روان شد.  تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد 🎧یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/25/20236 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۸ قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

همراه شویدبنیوشیدبنوشید بنوشانیدشب ششصد و شصت و هشتم ۶۶۸...به سوی ایشان روان شو و با قوم خود به مجادله پرداز. هفت روز برفت تا به لشکر عجم نزدیک شد و در میان او و عجم‌ها نصف روز بیش نماند. آنگاه لشکر خود را چهار بخش کرد و به ایشان گفت به لشکر عجم گرد آیید. چون نیمه‌‌‌ی شب شود شمشیر بر ایشان بگذارید. لشکریان عجم از خواب برخاسته شمشیر به یکدیگر نهادند و رستم نیز با ایشان آن می‌کرد که آتش سوزنده با هیزم خشک کند. ...تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد 🎧یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/24/20235 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۷ ششصد و شصت و هفتم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

همراه شویدبنیوشیدبنوشید بنوشانیدشب ششصد و شصت و هفتم ۶۶۷کلیجان و قورجان امیر لشکر که رستم نام داشت را با تخت او برداشتند و هنوز شب از نیمه در‌نگذشته بود که به ملک برسیدند. 📖📖📖 مادر فخر‌تاج گفت: ای ملک او را مکُش که به سرزنش گرفتار آیی ولکن او را به زندان کن تا در زندان بمیرد و شب دو تن از خاصان را فرمود او را در رود جیحون بیفکنند، ایشان نیز چنان کردند که ملک بفرمود و نام ِ فخر‌تاج از جهان گم شد. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد 🎧یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/22/20238 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۶ ششصد و شصت و ششم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

همراه شویدبنیوشیدبنوشید بنوشانیدشب ششصد و شصت و ششم ۶۶۶آتش‌خانه‌های ایشان را ویران کرد و مسجد‌‌ها بنا نمود... پس به دوش کلیجان سوار گشت و جمرقان و سعدان به دوش قورجان سوار گشتند و روان شدند. فرمود برادر را بر دار کنند و تیر‌ها بر وی زنند. او را بر دار کرده چندان تیرش بزدند که به مانند خارپشت گردید. ...سی‌هزار گوسپند و دو هزار گاو و پانصد اشتر و چهل‌هزار مرغ ذبح کردند و در اسلام چنان عیشی تا آن روز برپا نشده بود. تصویر را تصور کن!بین‌خط‌های هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو... به روال‌های ناروایی که هنوز از پسِ قرن‌ها برقرار مانده بیندیش...«هزار‌ویک ‌شب»ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزیقصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/21/20234 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۵ ششصد و شصت و پنجم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/20/20235 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۴ ششصد و شصت و چهارم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/20/20234 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۳ ششصد و شصت و سوم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/19/20235 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۱ ششصد و شصت و یکم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/19/20236 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۲ ششصد و شصت و دوم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/19/20235 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ششصد و پنجاه و هفتم ۶۵۷ قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/19/20235 minutes, 37 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ششصد و پنجاه و نهم ۶۵۹ قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/19/20237 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ششصد و پنجاه و هشتم ۶۵۸ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/19/20237 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ششصد و پنجاه و ششم ۶۵۶ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/19/20237 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۶۰ ششصد و شصتم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزادیوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
12/19/20237 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۵۵ ششصد و پنجاه و پنجم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20237 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۵۴ ششصد و پنجاه و چهارم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20235 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۸ ششصد و چهل و هشتم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20236 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۵۲ ششصد و پنجاه و دوم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20235 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۶ شب ششصد و چهل و ششم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/202312 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۵۰ ششصد و پنجاهم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20236 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۵۱ ششصد و پنجاه و یکم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20236 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۷ ششصد و چهل و هفتم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20236 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۵۳ ششصد و پنجاه و سوم قصه‌گو شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20236 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۹ ششصد و چهل و نهم قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شودباشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان...هنر و زندگی شهرزاد یوتیوبhttps://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب  #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@ShahrzadArtandLife مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:@ShahrzadFotouhi
8/31/20237 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۳ ششصد و چهل و سوم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
6/7/20238 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۴ ششصد و چهل و چهارم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
6/7/20236 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۵ ششصد و چهل و پنجم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
6/7/20236 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۱ ششصد و چهل و یکم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
6/7/20238 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۲ ششصد و چهل و دوم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
6/7/20237 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۳۷ ششصد و سی‌ و هفتم ۶۳۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
3/9/20237 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۳۶ ششصد و سی‌ و ششم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtan

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
3/9/20238 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۴۰ ششصد و چهلم ۶۴۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
3/9/20237 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۳۸ ششصد و سی‌ و هشتم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
3/9/20238 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب ۶۳۹ ششصد و سی‌ و نهم ۶۳۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
3/9/20238 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

باکره‌ی صخره‌ها نوشته ارسلان ترابی اجرای شنیداری شهرزاد فتوحی تنظیم مهدی رضایی

ارسلان ترابی داستان را در سال ۱۳۸۶ نوشته است و در روزهای اول آخرین ماه تابستان ۱۴۰۱ بود که آن را دریافت کردم و تصمیم گرفتم بلند بخوانمش تا شما هم بشنوید. این جهان جوان‌های امیدوار نیک‌خو کم دارد و هر روز هم آنها را نابود می‌کند. امیدوارم همه جوانان به خیر و نیکی بمانند و نور ِراه آینده باشند!ماجرای دردناک این داستان به نظرم چنان ارزش بازگفتن و شنیدن داشت که دوست داشتم بخوانمش و تا چنین ماجرایی در گوشه‌گوشه‌های جهان تکرار می‌شود باشد که بدانیم هنوز ای بسا کارها و بارها برزمین مانده است. شاید از نگاه گروهی داستان مکرری باشد که بارها رخ داده است اما تا زمانی که این داستان قصه‌ی زندگی بیش از نیمی از زنان جهان است باید آنقدر گفته و شنیده شود تا آنچه باید دگرگون شود دگر شود. باشد روزی که زنان جهان چنین پایان تلخی را در زندگی تجربه نکنند.باکره‌‌ی صخره‌ها داستانی از ✍🏼#ارسلان_ترابی🎙اجرای شنیداری #شهرزاد_فتوحی 💻تنظیم #مه
11/7/202243 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife معرفی کوتاه

چند دقیقه‌ای هر شب دل بده به قصه‌هایی که کلاف ِ هرچه قصه در این جهان است از آن رشته است... دل بده به شنیدن واژهٰ‌هایی که فراموش می‌شوند و کاش نشوند و تجربه‌های زیستن که انگار هنوز از پس قرن‌ها فراگرفته‌ نشده‌اند...🍃همراه شوید🌞هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) 🎧در یوتیوب می‌توانید داستان را از ابتدا دنبال کنید:https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب Shahrzad Art&Life@shahrzadartandlife
9/20/20228 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۳۵ ششصد و سی‌ و پنجم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/15/202210 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۳۴ ششصد و سی‌ و چهارم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/15/20229 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۳۳ ششصد و سی‌ و سوم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/15/20229 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۳۲ ششصد و سی‌ و دوم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/15/20227 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۳۱ ششصد و سی‌ و یکم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/15/20227 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۳۰ ششصد و سی‌ام هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/20228 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۹ ششصد و بیست و نهم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/20229 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۸ ششصد و بیست و هشتم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/20229 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۷ ششصد و بیست و هفتم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/202211 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۶ ششصد و بیست و ششم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/20229 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۵ ششصد و بیست و پنجم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/20229 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۴ ششصد و بیست و چهارم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/202210 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۳ ششصد و بیست و سوم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/20226 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۲ ششصد و بیست و دوم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/20226 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۲۱ ششصد و بیست و یکم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/31/20229 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و بیستم ۶۲۰ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/3/20227 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و نوزدهم ۶۱۹ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/3/20228 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و هجدهم ۶۱۸ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/3/20227 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و هفدهم ۶۱۷ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/3/20227 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و شانزدهم ۶۱۶ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/3/202210 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۱۵ ششصد و پانزدهم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/7/202218 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۱۴ ششصد و چهاردهم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/7/20227 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۱۳ ششصد و سیزدهم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/7/20227 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۱۲ ششصد و دوازدهم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/7/202210 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۱۱ ششصد و یازدهم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/7/20224 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و دهم ۶۱۰ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20225 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و نهم ۶۰۹ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20229 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و هشتم ۶۰۸ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20229 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و هفتم ۶۰۷ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20226 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و ششم ۶۰۶ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20227 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و پنجم ۶۰۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/16/20227 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و چهارم ۶۰۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/16/20229 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و سوم ۶۰۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/16/20229 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و دوم ۶۰۲ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/16/20225 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ششصد و یکم ۶۰۱ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/16/20228 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۶۰۰ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/10/20217 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۹ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/10/202110 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۸ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/10/202110 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۷ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/10/20219 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/10/20216 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۵ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/29/20217 minutes, 12 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۴ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/29/20219 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۳ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/29/20218 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۲ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/29/20218 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/29/20217 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

باید و نیست

باید و نیست شعری از فریدون تولّلی با نوای ساز (https://www.instagram.com/naderfouladinasab) از #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab)اجرا #شهرزادفتوحی (https://t.me/ShahrzadArtandLife) تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی رفیقِ یکدله غم‌خوار و یار باید و نیست فغان! چه‌ها که در این روزگار باید و نیست دگر فریبِ کهن‌دوستان به هرزه مخور که این شرابِ کهن بی‌خمار باید و نیست فروختندم و ناقوسِ بس علاقه زدند وزین فضاحت‌شان ننگ و عار باید و نیست چراغ ِ تجربه افروز! زانکه در برِ عقل نشانِ بد‌منشان آشکار باید و نیست قرینِ حیرتم از چشم ِ گرم‌باور خویش که گاهِ شعبده بینای کار باید و نیست هنر نمودم و غافل شدم ز رنجِ حسود که در حریمِ منش اعتبار باید و نیست کنون جفا‌کش پروردگانِ خویشتنم که شرم‌شان برِ پروردگار باید و نیست ادب نماند و فضیلت نماند و درد نماند مدارِ نقدِ سخن بر عیار باید و نیست مگر به زلفِ تو آویزم ای امیدِ زوال! که رشته‌های دگر استوار باید و نیست #فریدون_توللی فلق ۱۲۹۸ شفق ۱۳۶۴ هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
11/17/20213 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۹۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/10/20217 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/10/20217 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/10/20217 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/10/20217 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/10/20217 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/6/20219 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/6/20216 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/6/20217 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/6/202121 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/6/20215 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

گلستان از زبان گلستان

گلستان از زبان گلستان مروری بر آرا و نظرات #ابراهیم_گلستان با اجرای #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife تنظیم: #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان @storytimes
10/27/202111 minutes, 27 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۸۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/27/20219 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/27/20219 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/27/202113 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/27/20219 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/27/202110 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/20/20215 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/20/202110 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/20/20219 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/20/20218 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/20/20216 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۷۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/20219 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife.

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/20217 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/202112 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/20217 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/20217 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

یگانه ... دلم سوخت که نخواندمش... - یگانه بخش اول ۱ ریچارد باخ ترجمه سپیده عندلیب نشر پنجره با صدای شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۱

بگذشتم و بگذاشتمش با دگران... چندین سال پیش بود که نور ِجانش بر من تابید و مهرش دلم را روشن کرد. با واژهٰ‌هایی از جنسِ آبگینه‌‌هایی بی‌بدیل، شفق‌های دل‌انگیزی از نور در دلم تاباند. که سپیده‌ی نور بود و از جنسِ نور و عندلیب ِنامش برازنده‌ی همه‌ نغمه‌های خوش ِنوشتارش . سالِ پیش به لطف و مهر دوستِ نازنینِ دیگری کتاب «یگانه» نوشته‌ی ریچارد باخ و ترجمه‌ی دقیق و ظریف‌اندیشانه‌ی سپیده عندلیب به دستم رسید. سال‌های پیش آن را خوانده بودم و در این دوری و مهجوری واحه‌ای دلنشین بود که در سایه‌سار آن می‌توانستم بیاسایم. خواستم و گفتم که آن را بلند خواهم خواند. با وجد و شادی پیشنهادم را به ناشر منتقل کرد. در میان همه گرفتاری‌هایی که از زمین و آسمان می‌بارید مدتی پیش عزم جزم کردم و خواندنش را شروع کردم و قسمت‌هایی را آماده کردم. همیشه شروع کارها دلم را به نور امید روشن می‌کند و انرژی تازه‌ای در جانم میٰ‌دمد و همان عشق را در هر کلام و فراز و فرود کار می‌تنم. پس از آنکه این قسمت‌ها آماده شد ناشر اعلام کرد که می‌خواهد این کتاب را برای خواندن به دیگران بدهد و من ماندم و خاکستر اجاقی خاموش... در همه این سال‌ها بارها و بارها امید‌هایم خاکستر شده و شعله‌هایی که برمی‌افروزم با دمسردی‌ها خاموش شده است، توان و عمری که برای هیمه‌‌ها می‌گذارم تا شعله‌ها جان گیرد را خودم می‌دانم و آن مهربان‌هایی که لب‌بر‌لب و گوش‌بر‌گوش کوزه‌ی جان گذاشته‌اند و در همه این سال‌ها شاهد و همراه و همدل بوده‌اند. «یگانه پرسش‌هایی را پیش می‌کشد که پرسش‌های همیشگی بسیاری از ما نیز هستند؛ چه می‌شد اگر از این راه نرفته و از راهی دیگر رفته بودم؟ چه می‌شد اگر برای گذراندن زندگی انتخابی دیگر کرده بودم؟ اگر کوچیده بود؟ اگر مانده بودم؟ ... و اگر‌های بی‌شمار دیگر». اگر ادامه می‌دادم امروز نسخه‌ی شنیداری آن آماده بود، چه باک! آنقدر بار بر روی زمین مانده است که کار و بار ِ دیگری برخواهم داشت. از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife مقدمه و بخشی از کتاب را بشنوید ... https://t.me/ShahrzadArtandLife/8865 مقدمه https://t.me/ShahrzadArtandLife/8867 https://t.me/ShahrzadArtandLife/8866 بخش اول https://t.me/ShahrzadArtandLife/8868 کتاب را از نشر پنجره (https://www.instagram.com/ketabepanjereh/) تهیه کنید و بخوانید که سفری خواب‌گونه است در جهان انتخاب‌های آدمی... و از ترجمه‌ی روان و دل‌انگیز و نکته‌سنجی‌های سپیده عندلیب لذت ببرید.
10/5/20216 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

یگانه ... دلم سوخت که نخواندمش... - یگانه مقدمه ۰ اثر ریچارد باخ ترجمه سپیده عندلیب با صدای شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

بگذشتم و بگذاشتمش با دگران... چندین سال پیش بود که نور ِجانش بر من تابید و مهرش دلم را روشن کرد. با واژهٰ‌هایی از جنسِ آبگینه‌‌هایی بی‌بدیل، شفق‌های دل‌انگیزی از نور در دلم تاباند. که سپیده‌ی نور بود و از جنسِ نور و عندلیب ِنامش برازنده‌ی همه‌ نغمه‌های خوش ِنوشتارش . سالِ پیش به لطف و مهر دوستِ نازنینِ دیگری کتاب «یگانه» نوشته‌ی ریچارد باخ و ترجمه‌ی دقیق و ظریف‌اندیشانه‌ی سپیده عندلیب به دستم رسید. سال‌های پیش آن را خوانده بودم و در این دوری و مهجوری واحه‌ای دلنشین بود که در سایه‌سار آن می‌توانستم بیاسایم. خواستم و گفتم که آن را بلند خواهم خواند. با وجد و شادی پیشنهادم را به ناشر منتقل کرد. در میان همه گرفتاری‌هایی که از زمین و آسمان می‌بارید مدتی پیش عزم جزم کردم و خواندنش را شروع کردم و قسمت‌هایی را آماده کردم. همیشه شروع کارها دلم را به نور امید روشن می‌کند و انرژی تازه‌ای در جانم میٰ‌دمد و همان عشق را در هر کلام و فراز و فرود کار می‌تنم. پس از آنکه این قسمت‌ها آماده شد ناشر اعلام کرد که می‌خواهد این کتاب را برای خواندن به دیگران بدهد و من ماندم و خاکستر اجاقی خاموش... در همه این سال‌ها بارها و بارها امید‌هایم خاکستر شده و شعله‌هایی که برمی‌افروزم با دمسردی‌ها خاموش شده است، توان و عمری که برای هیمه‌‌ها می‌گذارم تا شعله‌ها جان گیرد را خودم می‌دانم و آن مهربان‌هایی که لب‌بر‌لب و گوش‌بر‌گوش کوزه‌ی جان گذاشته‌اند و در همه این سال‌ها شاهد و همراه و همدل بوده‌اند. «یگانه پرسش‌هایی را پیش می‌کشد که پرسش‌های همیشگی بسیاری از ما نیز هستند؛ چه می‌شد اگر از این راه نرفته و از راهی دیگر رفته بودم؟ چه می‌شد اگر برای گذراندن زندگی انتخابی دیگر کرده بودم؟ اگر کوچیده بود؟ اگر مانده بودم؟ ... و اگر‌های بی‌شمار دیگر». اگر ادامه می‌دادم امروز نسخه‌ی شنیداری آن آماده بود، چه باک! آنقدر بار بر روی زمین مانده است که کار و بار ِ دیگری برخواهم داشت. از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife مقدمه و بخشی از کتاب را بشنوید ... https://t.me/ShahrzadArtandLife/8865 مقدمه https://t.me/ShahrzadArtandLife/8867 https://t.me/ShahrzadArtandLife/8866 بخش اول https://t.me/ShahrzadArtandLife/8868 کتاب را از نشر پنجره (https://www.instagram.com/ketabepanjereh/) تهیه کنید و بخوانید که سفری خواب‌گونه است در جهان انتخاب‌های آدمی... و از ترجمه‌ی روان و دل‌انگیز و نکته‌سنجی‌های سپیده عندلیب لذت ببرید.
10/5/202119 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

• «پشت هیچستان» به قلم #هومان_دوراندیش

#رادیو_کرگدن • زندگی در پیش رو؛ مرگ • «پشت هیچستان» به قلم #هومان_دوراندیش روایت #شهرزاد_فتوحی شمارهٔ #۷۶ https://t.me/ShahrzadArtandLife/1718 @kargadanmagazine @ShahrzadArtandLife
9/28/202121 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/28/20219 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/28/20219 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/28/20217 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/28/20217 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/28/20218 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۶۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/24/20216 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۵۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/24/20217 minutes, 37 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۵۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/24/202111 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۵۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/24/20217 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۵۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/24/20217 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۵۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/16/20217 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۵۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/16/20217 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۵۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/16/20218 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۵۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/16/20217 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۵۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۵۱ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/16/20218 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۴۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/7/20219 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۴۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/7/20219 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۵۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/7/20217 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۴۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/7/20219 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۴۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
9/7/20216 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۴۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/30/20218 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۴۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/30/20219 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۴۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۴۳ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/30/20217 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۴۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/30/20217 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۴۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۴۱ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/30/20215 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته قسمت صد و چهلم ۱۴۰ پایان اثر رومن رولان ترجمه محمود اعتماد‌زاده به.آذین با صدای شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد تنظیم و کارگردانی حسین آشتیانی کانال وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/26/20211 hour, 23 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و سی و نهم ۱۳۹ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/19/20211 hour, 16 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۴۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/18/20215 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۳۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/18/20218 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۳۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/18/20218 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۳۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۳۶ @ShahrzadArtandLife.

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/18/20217 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۳۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/18/20216 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته قسمت صد و سی و هشتم ۱۳۸ اثر رومن رولان ترجمه محمود اعتماد‌زاده به.آذین با صدای شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد تنظیم و کارگردانی حسین آشتیانی کانال وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/12/20211 hour, 5 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۳۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۳۵ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/5/20216 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۳۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۳۴ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/5/20216 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۳۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۳۳ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/5/20219 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۳۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۳۲ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/5/20217 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۳۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۳۱ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/5/202111 minutes, 27 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و سی و هفتم ۱۳۷ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/4/20211 hour, 8 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و سی و ششم ۱۳۶ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
7/29/20211 hour, 11 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

قصه‌ مرجان

اگر داستان «داش‌آکل» صادق هدایت را خوانده باشید مرجان را می‌شناسید، بیایید با هم از میان همه لبه‌های تیز آینه‌ها بگذریم و قصه‌ را از دید زن، از دید مرجان بشنویم. ?https://t.me/ShahrzadArtandLife/8572 اجرای شنیداری قصّه‌ مرجان از کتاب دست‌ها را از گلویم بردار به قلم #مانیا_نیکویی نشر ژیل (https://instagram.com/zhillpub?utm_medium=copy_link) چاپ اول ۱۴۰۰ قصّه‌گو #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی ?#اسفندیار_منفرد‌زاده با سپاس از عکس‌های خانم مهپاره‌ طاهری از کتاب @zhillpub @ShahrzadArtandLife
7/28/202156 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و سی و پنجم ۱۳۵ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
7/22/20211 hour, 14 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۳۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۳۰ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20213 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۲۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۹ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20215 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۲۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۸ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20218 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۲۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۷ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20216 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۲۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۶ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20215 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۲۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۵ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20216 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۲۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۴ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20215 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۲۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۳ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20216 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۲۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۲ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20216 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵۲۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد ۵۲۱ @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/20/20216 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و سی و چهارم ۱۳۴ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
7/16/20211 hour, 5 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - ۵۲۰ هزار و یک شب ۵۲۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/20214 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - ۵۱۹ هزار و یک شب ۵۱۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/20216 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - ۵۱۸ هزار و یک شب ۵۱۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/20215 minutes, 37 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - ۵۱۷ هزار و یک شب ۵۱۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/20215 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - ۵۱۶ هزار و یک شب ۵۱۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/20216 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و سی‌و سوم ۱۳۳ رومن رولان ترجمه محمود اعتماد‌زاده به.آذین قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
7/9/20211 hour, 7 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۱۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/3/20215 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۵۱۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/3/20216 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۱۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/3/20219 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب هزار و یک شب هزار و یک شب شب ۵۱۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/3/20215 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب هزار و یک شب هزار و یک شب شب ۵۱۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/3/20215 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته قسمت صد و سی و دوم ۱۳۲ اثر رومن رولان ترجمه محمود اعتماد‌زاده به.آذین با صدای شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد تنظیم و کارگردانی حسین آشتیانی کانال وقت داستا

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
7/2/20211 hour, 4 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صدو سی‌ و یکم ۱۳۱ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی حسین آشتیانی هنر و زندگی ش

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
6/26/202147 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/26/20217 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/26/20217 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/26/20216 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۱۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/26/20217 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/26/20216 minutes
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و سی‌ام ۱۳۰ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
6/18/20211 hour, 5 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20216 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20216 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20216 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20216 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20215 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۵۰۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20217 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20215 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20217 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20215 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/13/20217 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و نهم ۱۲۹ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
6/10/20211 hour, 6 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

صد سال بعد نادر ابراهیمی از کتاب غزلداستان‌های سال بد

آنچه تو خواهی نوشت صد سالِ بعد تو می‌نويسی: «صد سالِ پيش، ماهی‌ها همه مردند چرا كه روح انسان گنديد و نيمی از گنديدگی روح خويش را به دريا‌ها پيشكش كرد. و پس از مرگِ ماهيانِ دريا‌ها مرغانِ هوا مردند و جانداران جنگل‌ها مردند و گل‌ها و گياهان وحشی پژمردند و براي ما، تصوير و توصيفي غم‌انگيز بر جای نهادند...» تو می‌نويسي: «صد سالِ پيش انسان از هشت جانبِ خود سقوط كرد تكه‌پاره شد، ذوب شد، تباه شد چرا كه به خود، به يارانِ خود، و به خدای خود خيانت كرد...» تو می‌نويسي: «صد سالِ پيش طبيبان آشكارا، جنايت پيشه كردند و كودكان را در رَحِم‌ها كشتند و نوزادان را در گهواره‌ها كشتند و پيرزنان و پيرمردان را در آسايشگاه‌ها كشتند و جوان‌ها را در خيابان‌ها كشتند و گُلِ سرطان را در تمام باغچه‌ها كاشتند...» و تو می‌نویسی: "صد سال پیش مردم از حُکّام‌شان بیزار بودند و حُکّام، از مردم‌شان شرق از غرب به نفرت بود غرب از شرق و از شمال تا جنوبِ جهان چیزی جز بیداد بر جا نمانده بود..." ... تو می‌نويسي: «صد سال پيش تمام گل‌های شقايق را از ريشه كندند و به جاي آنها، هرزه‌گياه دروغ را نشاندند و حاشيه‌ی همه‌ی خيابان‌ها را با دروغ، زينت كردند و تمام قصر‌ها را با دروغ ، آذين بستند و تمام شهر‌ها را با دروغ آراستند و تمام كشتزار‌ها را دروغ‌باران كردند تا دروغدانه برويد...» اگر اينگونه كه هست بماند صد سال بعد به راستی كه تو چه چيز‌ها خواهی نوشت و چه چيز‌ها براي نوشتن خواهی داشت... #نادر_ابراهيمی از كتاب غزلداستان‌های سالِ بد Shahrzad Art&Life #shahrzadartandlife در کانال تلگرام هنر و زندگی شهرزاد بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/833 https://t.me/ShahrzadArtandLife/834 https://t.me/ShahrzadArtandLife/5865
6/8/20214 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/7/20215 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/7/20216 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/7/20216 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/7/20218 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
6/7/20215 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و هشتم ۱۲۸ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
6/4/20211 hour, 4 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

به یاد به.آذین ، اندیشمند، نویسنده و مترجم

به یاد به.‌آذین محمود اعتماد‌زاده اندیشمند ایرانی، نویسنده، مترجم ۱۳۸۵ـــــ۱۲۹۳ آدمی به آرمانی که در دل و جان دارد و می‌پروراند آدمی است. من تا جایی که توانسته‌ام خود را بسنجم، آرمان‌گرا بوده‌ام و هستم . آرمان نقشی زنده و زیباست، اما گریزپا . به دست هرگز نمی‌آید ، باید خواستش و در پی آن دوید، از پا ننشست. آرمانی که من بدان دل بسته‌ام، بهی است، آزادگی است، دادجویی و انصاف‌دهی است، خشنودی است. چنین آرمانی را برای شما هم آرزو دارم. بدرود! #محمود‌_اعتماد‌زاده #به_آذین In the Steppes of Central Asia (https://en.wikipedia.org/wiki/In_the_Steppes_of_Central_Asia) #Alexander_Borodin (موسیقی محبوبِ به‌.آذین) @ShahrzadArtandLife اینستاگرام: @behazin_mahmood.etemadzadeh سپهر به‌.‌آذین: @etkaveh
6/3/20217 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۹۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/29/20217 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/29/20216 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/29/20218 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد.

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/29/20217 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/29/20216 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و هفتم ۱۲۷ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
5/28/20211 hour, 21 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/22/20219 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد.

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/22/20216 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/22/20217 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/22/20217 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/22/20216 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و ششم ۱۲۶ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
5/20/20211 hour, 12 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و پنجم ۱۲۵ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
5/13/20211 hour, 16 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۸۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/13/20216 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/13/20216 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/13/20219 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/13/20216 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/13/20219 minutes
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و چهارم ۱۲۴ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
5/5/20211 hour, 26 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20215 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20217 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20215 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20215 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۷۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20216 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب هزار و یک شب هزار و یک شب شب ۴۷۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20217 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب هزار و یک شب شب ۴۶۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20213 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب ۴۶۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20216 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۶۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20217 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۶۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
5/2/20216 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و سوم ۱۲۳ رومن رولان محمود اعتماد زاده به‌آذین جلد چهارم بخش دوم گوینده شهرزاد فتوحی تنظیم حسین مسعودی آشتیانی هنر و زندگی شهرزاد وقت داستان

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
4/29/20211 hour, 30 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند غزلی از سعدی با نوای ساز نادر فولادی‌نسب اجرای شهرزاد فتوحی

غزلی از مشرف‌الدین مصلح بن عبدالله شیرازی سعدی نه هر چه جانورند آدمیتی دارند بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند خلاف آن به در آید که خلق پندارند کسان به چشم تو بی‌قیمتند و کوچک‌قدر که پیش اهل بصیرت بزرگ‌مقدارند برادران لحد را زبان گفتن نیست تو گوش باش که با اهل دل به گفتارند که زینهار به کشّی و ناز بر سر خاک مرو که همچو تو در زیر خاک بسیارند به خواب و لذت و شهوت گذاشتند حیات کنون که زیر زمین خفته‌اند بیدارند که التفات کند عذر که‌این زمان گویند؟ کجا به خوشه رسد تخم کاین زمان کارند؟ هزار جان گرامی فدای اهل نظر که مال و منصب دنیا به هیچ نشمارند کرا نمی‌کند این پنج‌روزه دولت و ملک که بگذرند و به ابنای دهر بگذارند طمع مدار ز دنیا سر هوا و هوس که پر شود مگرش خاک بر سر انبارند دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان به دست خوی بد خویشتن گرفتارند به جان زنده‌دلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آن که وجودی ز خود بیازارند #سعدی_شیرازی نوای ساز #نادر_فولادی‌نسب اجرا #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی در شنوتو و پادگیر‌ها بشنوید: در یوتیوب بشنوید: https://youtu.be/6aKYJAbfWAM @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
4/28/20214 minutes, 1 second
Episode Artwork

«دلیر آمدی سعدیا در سخن» به قلم رضا ضیاء

رادیو کرگدن •فراغتی و کتابی/ شط شیرین پرشوکت؛ ذکر قدما •«دلیر آمدی سعدیا در سخن» به قلم #رضا_ضیاء روایت #شهرزاد_فتوحی تنظیم از #مجتبی_‌میر‌سمیعی شماره۱۰۳ @kargadanmagazine @ShahrzadArtandLife
4/19/202112 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۶۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/202110 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۶۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20218 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۶۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20218 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۶۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20218 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۶۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20218 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۶۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20219 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20219 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20217 minutes, 27 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20218 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20216 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/202111 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20218 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد‌فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20217 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20217 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
4/16/20216 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و دوم ۱۲۲ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به.آذین جلد چهارم با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
4/14/20211 hour, 39 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

از ترس مرگ زندگی متولد شده بود #امیراطهر_سهیلی/ کارگردان سینما با صدای شهرزادفتوحی

نوشته‌ای از امیر‌اطهر سهیلی خواندم بر دلم نشست. بلند خواندمش، بشنوید. https://t.me/amiratharsoheili/169 شور زندگی شاید مچاله کردن روزنامه است که آمار روزانه ویروس را مبسوط توضیح داده است و وصل کردنش به یک گلوله نخ و ساختن یک بادبادک است. ایسامو یوشی، شاعر ژاپنی، شعری دارد که دورترها در دفتری به زبان انگلیسی خوانده‌ و ترجمه کرده بودم: «زندگی کوتاه است/ عاشق شوید/ قبل از اینکه شکوفه‌های زرشکی از روی لبان شما محو شود/ قبل از اینکه حرارت جزر و مد دریای شما سرد شود/ چرا که دیگر فردا تکرار نمی‌شود، هیچ‌وقت/ زندگی کوتاه است/ عاشق شوید/ قبل از اینکه قایق دور شود روی امواج/ قبل از اینکه دستانی که روی شانه‌هایتان آرام گرفته‌اند، ضعیف شوند/ چرا که رسیدنی وجود ندارد جز در اکنون/ زندگی کوتاه است/ عاشق شوید/ امروز فقط یک بار است و تکرار نخواهد شد». از ترس مرگ زندگی متولد شده بود #امیراطهر_سهیلی/ کارگردان سینما روزنامه‌ی شهرٰآرا، ۱۷ فروردین ۱۳۹۹ با صدای #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife
4/9/20217 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیست و یکم ۱۲۱ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به.آذین جلد چهارم با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
4/8/20211 hour, 23 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و بیستم ۱۲۰ جلد چهارم با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
3/31/20211 hour, 14 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و نوزدهم ۱۱۹ جلد چهارم با اجرای شهرزاد فتوحی کارگردانی و تنظیم حسین آشتیانی

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
3/25/20211 hour, 4 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

بهاریه شعری از فریدون مشیری

بهاریه با شعری از #فریدون_مشیری اجرا: #شهرزاد_فتوحی همراه با تصنیفی از #سالار_عقیلی کارگردانی و تنظیم: #حسین_آشتیانی پخش از کانال وقت شنیدن (https://t.me/vaghteshenidan) @vaghteshenidan فیلم و عکس و اجرا: #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
3/23/20216 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

یک روز قبل از همیشه داستانی از نادر ابراهیمی برگرفته از کتاب جمعه

یک روز قبل از همیشه اثری از #نادر_ابراهیمی به روایت #شهرزاد_فتوحی کارگردان: #حسین_آشتیانی ✅ این داستان از شماره چهارم مجله کتاب جمعه انتخاب شده است. زمان لازم برای شنیدن داستان: ۴۸ دقیقه داستان را بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/7853 https://t.me/storytimes/6364 وقت داستان: کانال صوتی داستان @storytimes #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife سال گذشته وقتی فرزان‌بانو همسر نازنین نادر ابراهیمی داستان را شنید از شباهت آن با ماجرا‌های روزگار ما شگفت‌زده شدیم. نادر ابراهیمی شاید کمی کمتر از نیم‌قرن پیش آن را نوشته است. یادش و اندیشه‌ی پیشرو او هست و با ماست.
3/22/202147 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20216 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۵۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20217 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20216 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20215 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20214 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزادفتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20214 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20215 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزادفتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20219 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20215 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزادفتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
3/21/20215 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

از بهار برای بهار از محمد‌تقی بهار

از بهار برای بهار بهارا! بهل تا گیاهی برآید درخشی ز ابر سیاهی برآید در این تیرگی صبر کن شام غم را که از دامن شرق ماهی برآید بمان تا در این ژرف یخزار تیره به نیروی خورشید راهی برآید وطن چاهسار است و بند عزیزان بمان تا عزیزی ز چاهی برآید به بیداد بدخواه امروز سر کن که روز دگر دادخواهی برآید بر این خاک تیغ دلیری بجنبد وز این دشت گرد سپاهی برآید ز دست کس ار هیچ ناید صوابی بهل تا ز دستی گناهی برآید مگر از گناهی بلایی بخیزد مگر از بلایی رفاهی برآید مگر از میان بلا گرمگاهی ز حلقوم مظلوم آهی برآید مگر ز آه مظلوم گردی بخیزد وز آن گرد، صاحب کلاهی برآید #محمد_‌تقی_بهار ملک‌الشعرای بهار اجرا #شهرزادفتوحی تدوین #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان هنر و زندگی شهرزاد @Storytimes @ShahrzadArtandLife
3/20/20214 minutes, 1 second
Episode Artwork

از اوج بنگریم شعری از فریدون مشیری با اجرای شهرزاد فتوحی

از اوج بنگریم یک گل بهار نیست از #فریدون_مشیری در یوتیوب بشنوید https://youtu.be/8IfgcZLFxOk هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میرسمیعی ShahrzadArt&Life https://t.me/ShahrzadArtandLife https://t.me/ShahrzadArtandLife/1686 با موسیقی گروه iday صدای پس‌زمینه آوای تنهاترین نهنگ دنیاست.
3/18/20215 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و هجدهم ۱۱۸ جلد چهارم اجرا شهرزاد فتوحی تنظیم حسین آشتیانی

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
3/18/20211 hour, 37 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - ۱۱۷ جان شیفته صد و هفدهم جلد چهارم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
3/12/20211 hour, 12 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و شانزدهم ۱۱۶ پایان جلد سوم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
3/4/20211 hour, 16 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

بهار را دریاب

غزلی از صائب تبریزی صائب عرق‌فشانی آن گلعذار را دریاب ستاره‌ریزی صبح بهار را دریاب درون خانه خزان و بهار یکرنگ است ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب ز گاهواره‌ی تسلیم کن سفینه‌ی خویش میان بحر حضور کنار را دریاب ز فیض صبح مشو غافل ای سیاه‌درون صفای این نفس بی‌غبار را دریاب عقیق در دهنِ تشنه کارِ آب کند به وعده‌ای جگر داغدار را دریاب تو کز شراب حقیقت هزار خم داری به یک پیاله من خاکسار را دریاب #صائب_تبریزی نوای ساز #نادر_فولادی‌نسب اجرا #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی در شنوتو و پادگیر‌ها بشنوید: در یوتیوب بشنوید: https://youtu.be/KpOUVnv1uX8 @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife با گل بهار نمی‌شود... امسال هم می‌بینم که نه من سخت‌‌دل‌تر شده‌ام و نه روزگار مهربان‌تر... هر گوشه می‌شکفد و می‌روید... دل‌و جانم هر روز نو روزی است که به مصافِ روزگار می‌رود و زیر پای آن له می‌شود و باز‌می‌گردد تا دوباره گل‌های بهارِ جانش را سر‌و‌سامانی دهد و روزی نو را آغاز کند... در این تلاشِ امیدوارانه‌ی افقْ‌موهوم سر‌خوشی و ذوقِ بهار و نوروزِ طبیعت با من است... از شوقِ دیگران هم به شوق می‌آیم و از جوانه‌ها جان می‌گیرم. اینجا من در این چرخه‌های فرساینده‌ی هرروزه، هیچ بویی از روییدن و نو شدن و دگرگونی نمی‌شنوم. بهار در من است و در دل‌ آدم‌های خوبِ روزگار و در کنجِ دلِ آن شکوفه که با امید می‌روید ولیک آنچه جاری‌ست در رود این روزگار، مشام‌آزار و تلخ است و با نور ِهیچ گلی روشن نمی‌شود... باز با همه امیدی که می‌توانم با جانِ فرسوده‌‌ام جمع کنم، گل می‌پراکنم... شاید ...شاید چیزی از امروز به فردا... از امسال به سالی دیگر ... از این روزگار به روزگاری دیگر بهتر شود... کاش روزگار و آدم‌ها همیشه بهاری بودند ... نمی‌دانی چه توانی می‌خواهد نازک‌دلی‌هایم در بیدادِ این روزگار ِدنی... #شهرزادفتوحی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
3/3/20214 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۴۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20216 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20216 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20217 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20216 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20215 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20217 minutes, 21 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20215 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20215 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20214 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۱ هزار و یک‌شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/26/20215 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و پانزدهم ۱۱۵

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
2/24/202149 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

در آ، در دینِ بی‌خویشی غزلی از مولوی

غزلی از مولانا جلال‌الدّین محمّد بلخی مولوی ورای پرده‌ی جانت دلا خلقان پنهانند ز زخم تیغِ فردیّت همه جانند و بی‌جانند تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی درآ، در دین بی‌خویشی که بس بی‌خویش خویشانند چه دریاها که می‌نوشند، چو دریاها همی‌جوشند اگر چه خود که خاموشند دانااند و می‌دانند در آن دریای پرمرجان یکی قومند هم‌چون جان ورای گنبدِ گردان بُراقِ جان همی‌رانند اَیا درویشِ باتمکین، سبک‌دل گرد زوتر هین! میانِ بزمِ مردان شین! که ایشان جمله رندانند ملوکانند درویشان، ز مستی جمله بی‌خویشان اگر چه خاکیند ایشان، ولیکن شاه و سلطانند ز گنجِ عشق زر ریزند، غلامِ شمسِ تبریزند و کانِ لعل و یاقوتند و در کان جان ارکانند #مولوی نوای ساز #نادر_فولادی‌نسب اجرا #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی در شنوتو و پادگیر‌ها بشنوید: در یوتیوب بشنوید: https://youtu.be/_yY8yzBpKEM در تلگرام همراه شوید و بشنوید @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
2/22/20213 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و چهار‌دهم ۱۱۴

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
2/21/20211 hour, 21 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

عشق

عشق از #مجتبی_میر‌سمیعی از عشق با عشق بشنوید خوانش #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی ? https://t.me/ShahrzadArtandLife/2906? https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10210111032237361&set=a.1181423140787&type=3&theater در یوتیوب بشنوید https://youtu.be/jVdmc1IwP3s #هنر‌و‌زندگی_شهرزاد @shahrzadartandlife
2/13/20215 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و سیزدهم ۱۱۳

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
2/11/20211 hour, 12 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۳۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20217 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20216 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20217 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20216 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20216 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20219 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20215 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20215 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20215 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20213 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۲۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20213 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20214 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20214 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20213 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاذ فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20212 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20216 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20217 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20215 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/20218 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/5/202110 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۱۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/2/20215 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/2/20217 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۸ هزار و یک‌شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/2/20218 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۷ هزار و یک‌شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/2/20216 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۶ هزار و یک‌شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
2/2/20218 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

سلام، یاسمین… پرویز دوائی

سلام، یاسمین… پرویز دوائی ایشان الآن چند وقت است که همه‌جا را گذاشته و پریده و فرود آمده بر بالای یکی از این لیوان‌های پُر از قلم روی این میز، پَر زده و آمده نشسته بر لبهٔ این لیوان. «پرندهٔ آبی» خوشبختی، حبابی با رنگ‌های پرطاووسی که‌ «ها»ی نفس عطرآگینی او را در فضای باغ جادو به هوا بفرستد، ایشان همه‌جا را سیر کرده، از ته تاریخ و عمق همهٔ افسانه‌ها، از روی همهٔ خارستان‌های روزگار گذشته و آمده و نشسته بر لبهٔ این لیوان و بر زمینهٔ دیوار سفید کنار این بنده و جا خوش کرده در قاب این تصویر کوچکِ به اندازهٔ کف دست من در چشم‌انداز بلافصلم و یک رنگ و رونقی داده به دیوار آشپزخانهٔ منزل بانو در این کُنج فراموش‌شدهٔ هویت گمشدهٔ این بنده... در یوتیوب بشنوید https://youtu.be/rVfl7WGF3LM در کانال تلگرام بشنوید https://t.me/jahaneketabpub/3786 https://t.me/ShahrzadArtandLife/7519 متن کامل را از مجله "جهان کتاب" بخوانید https://t.me/jahaneketabpub/3755 #پرویز‌ـ‌دوائی #نامه‌ـ‌ای‌ـ‌از‌ـپراگ خوانش #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی @jahaneketabpub Shahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife
1/29/202120 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و دوازدهم ۱۱۲

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/29/20211 hour, 5 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

غزلی از بیدل دهلوی اجرا شهرزاد فتوحی نوای ساز نادر فولادی‌نسب

غزلی از بیدل دهلوی جهان‌کورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی به هرکس وارسی می‌افکند تیری به تاریکی چراغ دل به فکر این شبستان‌ گر نپردازد ندارد مردمک هم رنگ تقصیری به تاریکی امل سست است از نیرنگ این چرخ‌کهن یکسان خیالی چند می‌ریسد زن پیری به تاریکی به رنگ‌آمیزی عنقا جهانی می‌کشد زحمت تو هم زین رنگ می‌پرداز تصویری به تاریکی چه مقصد محمل ما ناتوانان می‌کشد بارت که عمری شد چو مو داریم شبگیری به تاریکی کرم چون خام شد تمییز نیک و بد نمی‌داند محبت بر مس ما هم زد اکسیری به تاریکی دلی روشن‌کن از تشویش این ظلمت‌سرا بگذر به‌جز فکر چراغت نیست تدبیری به تاریکی ندارد تلخکامی سرسری نگذشتن از حالم سیاهی کرده‌ام چون کاسه‌ی شیری‌ به تاریکی نفس‌ها سوختم تا شد سواد پیش پا روشن رسیدم همچو شمع اما پس از دیری به تاربکی کس از رمز گرفتاران دل آگه نشد بیدل قیامت کرده است آواز زنجیری به تاریکی #بیدل_دهلوی نوای ساز #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab) اجرا #شهرزادفتوحی (https://t.me/ShahrzadArtandLife) تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی در شنوتو، کست‌باکس، گوگل‌پادکست بشنوید: در یوتیوب بشنوید: https://youtu.be/VDAmoJXtW_s @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
1/25/20214 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20217 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20219 minutes, 37 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20216 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20217 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/24/20216 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

شادی‌ها به قلم نسیم وهابی

سال‌هاست در هر دم از زندگی‌ام آنی یافته‌ام یا ساخته‌ام و با همه اینها تا اینجا آمده‌ام و در طول این سال‌ها با عکس‌ها و کارهایم هماهنگی‌های شیرینی که یافته و ساخته‌ام را به رغم همه دشواری‌ها و تلخی‌ها، باز نمودم. ?نوشته‌ای از «نسیم وهابی» خواندم که به زیبایی ناب‌ترین این شادی‌های جزیی را نشان‌مان داده بود. بلند خواندمش تا بیشتر شنیده شود که روزگارِ فراموشی‌هاست. https://t.me/FragmentaryStory/130 ? همه‌اش همین است؛ همین شادی‌های جزیی‌اند که غم‌های بزرگ را قابل بلع می‌کنند نفس کشیدن عمیق، مایه‌ی روسیاهی‌ِ هوای سنگین است. #نسیم_وهابی https://t.me/FragmentaryStory بشنوید ? https://t.me/ShahrzadArtandLife/4559 در یوتیوب هم بشنوید https://youtu.be/0jfUgeLLfEY #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) @shahrzadartandlife
1/22/202110 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته قسمت صد و یازدهم ۱۱۱

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/21/20211 hour, 25 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

دسته‌ی کلمه‌ها به قلم شیرین کریمی

#رادیو_کرگدن •کرگدنی‌ها • «دسته‌ی کلمه‌ها» داستان: دسته‌ی کلمه‌ها کمی سیاسی، کمی سورئال به قلم #شیرین_کریمی https://www.instagram.com/sheerinkarimi/ https://tehran.academia.edu/ShirinKarimi روایت #شهرزاد_فتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی #شماره۱۰۴ @kargadanmagazine @ShahrzadArtandLife
1/18/202114 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

کرم شلیل داستان کوتاهی از نادر ابراهیمی

کرمِ شلیل کمی بیشتر از نیم‌قرن از عمرم گذشته است و کمی کمتر از نیم‌قرن است که نادر ابراهیمی و کارها و حرف‌ها و حضور او مستقیم و غیر‌مستقیم بر زندگی من اثر گذاشته است. در آن سال‌های نوجوانی این داستان را خواندم و شاید بی‌اغراق بگویم در آن دوران که حرف‌ها را نمی‌شد به این راحتی به دیگران رساند بارها آن را با دست برای دوستانم نوشتم. و بارها و بارها در میان جهان که گویی باغی سراسر درختان شلیل با هسته‌های کرم‌زده است، به امید هسته‌ای سخت و سفید و سالم ادامه دادم. از بس از جنس بازی‌های آدم‌ها نیستم و هر چه هستم و می‌کنم را بیشتر اوقات به قیاس گندابِ وسیع‌شونده‌ی موجود در‌می‌یابید. نوشته‌ی #نادر_ابراهیمی از کتاب غزلداستان‌های سالِ بد به روایت #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
1/17/202123 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و دهم ۱۱۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/14/20211 hour, 7 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

جادو از محمود کیانوش

جادو شعری از محمود کیانوش کاری از شهرزاد فتوحی با سپاس از مهدی رجبی در یوتیوب بشنوید https://youtu.be/SA2I0i6VR5w کاش آخر بر طلسمِ شومِ این ویرانی و آسیب یابم دست کاش بتوانم... کاش بتوانم Shahrzad Art&Life https://t.me/ShahrzadArtandLife/4938 @shahrzadartandlife
1/12/20210
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و نهم ۱۰۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/7/20211 hour, 29 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- صد و هشتم ۱۰۸

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/7/20211 hour, 22 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و هفتم ۱۰۷

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/7/202147 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و پنجم ۱۰۵

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/7/20211 hour, 16 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و ششم ۱۰۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/7/20211 hour, 31 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و دوم ۱۰۲

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/7/20211 hour, 3 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- صد و سوم ۱۰۳ آغاز جلد سوم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/7/20211 hour, 11 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته صد و چهارم ۱۰۴ جلد سوم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/7/20211 hour, 21 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۱۰۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/6/20211 hour, 30 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-صد و یکم ۱۰۱

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/6/20211 hour, 13 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته نود و نهم ۹۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/6/202158 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته نود و هفتم ۹۷

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/6/202156 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته نود و ششم ۹۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/6/20211 hour, 5 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-نود و هشتم ۹۸

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
1/6/202158 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۹ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/202111 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۴۰۰ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/202111 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۸ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/202110 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۷ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/20216 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۶ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/20216 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۵ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/20215 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۴ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/20217 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۲ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/20216 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۳ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/20216 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۱ هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/6/20216 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

«کلاته نان» نوشته‌ی غلامحسین ساعدی

«کلاته نان» بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/1609 از #غلامحسین_ساعدی نقاشی از #ابراهیم_حقیقی انتشارات امیر‌کبیر چاپ اول ۱۳۵۵ به روایت #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میرسمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
1/4/202134 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۹۰ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20214 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۹ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20217 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۷ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20215 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۸ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20219 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۶ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20218 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۵ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20218 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۴ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20215 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۳ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20217 minutes, 27 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۲ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/202111 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۱ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
1/3/20215 minutes, 12 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-نود و پنجم ۹۵

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/31/20201 hour, 14 minutes
Episode Artwork

از چه می‌ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست

غزلی از سعدی شیرازی هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست در که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکنم چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست صنع را آیینه‌ای باید که بر وی زنگ نیست با زمانی دیگر انداز ای که پندم می‌دهی کاین زمانم گوش بر چنگست و دل در چنگ نیست گر تو را کامی برآید دیر زود از وصل یار بعد از آن نامت به رسوایی برآید ننگ نیست سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست گر تو را آهنگ وصل ما نباشد گو مباش دوستان را جز به دیدار تو هیچ آهنگ نیست ور به سنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت خود دلت بر من ببخشاید که آخر سنگ نیست سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد از چه می‌ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست #سعدی نوای ساز #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab) اجرا #شهرزادفتوحی (https://t.me/ShahrzadArtandLife) تنظیم ? #مجتبی_میر‌سمیعی در یوتیوب بشنوید: @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
12/31/20206 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-نود و چهارم ۹۴

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/31/202042 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته نود و دوم ۹۲

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/31/202043 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-نود و سوم 93

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/31/202035 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-نود و یکم ۹۱

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/31/202041 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتاد و نهم ۸۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/24/202051 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتاد و هشتم ۸۸

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/24/202051 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتاد و هفتم ۸۷

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/24/202054 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتاد و ششم ۸۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/24/202053 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-نودم ۹۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/23/202039 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتاد و دوم ۸۲ آغاز جلد دوم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/23/202053 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتاد و سوم ۸۳

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/23/20201 hour, 3 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتاد و پنجم ۸۵

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/23/202053 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتاد و چهارم ۸۴

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/23/202037 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد

غزلی از #حافظ اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک که کس نبود که دستی از این دغا ببرد گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کآتش محرومی آب ما ببرد دل ضعیفم از آن می‌کشد به طرف چمن که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد طبیب عشق منم باده ده که این معجون فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت مگر نسیم پیامی خدای را ببرد نوای ساز #نادر_فولادی‌نسب اجرا #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
12/17/20203 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۸۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20205 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20205 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20204 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۷ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20208 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۶ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20208 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۴ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20207 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۵ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20207 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۲ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20208 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۳ هزار و یک شب شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20206 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۱ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/14/20207 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-پایان جلد اول بر دستت بوسه می‌زنم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/20204 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته هشتاد و یکم ۸۱ پایان جلد اول

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/20201 hour, 2 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و چهارم ۷۴

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202027 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و پنجم ۷۵

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202032 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و هشتم ۷۸

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202026 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و هفتم ۷۷

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202026 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و ششم ۷۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202030 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هشتادم ۸۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202030 minutes, 12 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و نهم ۷۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202030 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و دوم ۷۲

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202032 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و یکم ۷۱

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202030 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتاد و سوم ۷۳

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/13/202029 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

عمرت دراز باد! حافظ

چند سال پیش خوانده بودمش، یافتمش و به همت #مجتبی_میرسمیعی که هر چه از همراهی‌هایش در این سال‌ها بگویم کم گفته‌ام به زیبایی تنظیم شد. عمرش دراز باد! معجزه و موهبت زندگی وجود چنین افرادی است که همراه همه کارِ دل کردن‌های من بوده است و پایدار و پاینده بر هر کاری که شروع می‌کنیم، می‌ماند؛ بی‌آنکه حتی یک بار یکدیگر را دیده‌ باشیم. موهبت ِ چنین همکاری ارزشمندی را وقتی بهتر می‌دانی که دنیا دنیای آدم‌هایی است که چشم در چشم هم می‌دوزند و بر قفای هم خنجر می‌زنند و روزی دلدار مخلصند و فردا چون برف در آفتاب تابستان ناپدید می‌شوند. تردید ندارم که همان پیام‌های گاه‌وبیگاه که «این جا را غلط خواندی» مرا به ادامه‌ی کارها وامی‌دارد، در تمام آن لحظه‌هایی که قلبم از دمسردی‌های انبوه‌ آدم‌ها می‌رود که منجمد شود، تلنگری است که می‌گوید: دل به کار.... دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست از بهر این معامله غمگین مباش و شاد بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ در معرضی که تخت سلیمان رود به باد حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد #حافظ همراه شوید بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/7109 #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) @ShahrzadArtandLife
12/6/20202 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-هفتادم ۷۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/5/202015 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20207 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۷۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20209 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/202010 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته شصت و نهم ۶۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/5/202033 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20205 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20208 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-شصت و هشتم ۶۸

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/5/202017 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20207 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20207 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-شصت و هفتم ۶۷

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/5/202024 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20204 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-شصت و ششم ۶۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
12/5/202013 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20204 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
12/5/20208 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

غزلی از مولوی با نوای ساز نادر فولادی‌نسب

غزلی از مولوی با نوای سه‌تار از #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab)اجرا #شهرزادفتوحی (https://t.me/ShahrzadArtandLife)تنظیم #مجتبی_میرسمیعی من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو #مولوی غزل۲۲۱۹ نوای سه‌تار #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab) اجرا #شهرزادفتوحی (https://t.me/ShahrzadArtandLife) تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife در یوتیوب بشنوید https://youtu.be/BayhM2zPLJA در تلگرام بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/7096 https://t.me/naderfouladinasab/10061
12/4/20205 minutes, 27 seconds
Episode Artwork

شهرزاد

شهرزاد دل‌نوشته‌ای به بهانه‌ی نامم عکس و اجرا و نوشته#شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) با همکاری #مجتبی_میرسمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
12/1/20205 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

سفر به دیگر‌ سو به قلم احسان رضایی

«سفر به دیگر سو» #احسان_رضایی (https://t.me/ehsanname) از مجله‌ی کرگدن (https://t.me/kargadanmagazine) شماره‌ی صدوبیست‌ودوم، آذر‌‌ماه ۱۳۹۸ کتاب‌های کهنه درست مثلِ دنیای گمشده‌ای هستند که روحِ نویسنده و خواننده‌ها هنوز در گوشه‌و‌کنارِ آن پرسه می‌زند، فقط نیاز به کاشفی دارند که به دلِ این سرزمینِ اشباح بزند و از روی نقشه به گنج برسد. وقتی صاحبِ یک کتاب می‌میرد، کتاب یا کتاب‌هایش می‌ماند... با اجرای #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) @ShahrzadArtandLife
11/27/20207 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۶۰ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20205 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۹ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20207 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۸ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20207 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۷ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20206 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۶ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20209 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۵ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20205 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۳ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20206 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۴ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20206 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۱ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20204 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۲ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/27/20205 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-شصت و پنجم ۶۵ م

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/27/202020 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته شصت و چهارم ۶۴

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/27/202022 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-شصت و سوم ۶۳

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/27/202037 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-شصت و دوم ۶۲

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/27/202013 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-شصت و یکم ۶۱

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/27/202020 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و نهم ۵۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202016 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته-شصتم ۶۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202026 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و هشتم ۵۸

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202021 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و هفتم ۵۷

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202030 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و ششم ۵۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202014 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و پنجم ۵۵

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202016 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و چهارم ۵۴

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202024 minutes, 21 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و سوم ۵۳

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202028 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و دوم ۵۲

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202017 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاه و یکم ۵۱

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/25/202017 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۵۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20207 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/202013 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/202010 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20207 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20207 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20206 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/202011 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20208 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20205 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20207 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۵ هزار و یک شب اجرای شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20208 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20207 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20209 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۲ هزار و یک شب با اجرای شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20209 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/202012 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۱ هزار و یک شب با اجرای شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20207 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20209 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۴۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/202011 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20204 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/25/20209 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- پنجاهم ۵۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/19/202019 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- چهل و نهم ۴۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/19/202029 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- چهل و هشتم ۴۸

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/19/202022 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته چهلم و هفتم ۴۷

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/19/202018 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- چهل و ششم ۴۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/19/202018 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

تکثیر ِتأسّف‌انگیز ِمسعود‌های غزنوی به قلم #یاسین_حجازی

تکثیر ِتأسّف‌انگیز ِمسعود‌های غزنوی به قلم #یاسین_حجازی تحمّلِ آدم‌های دنیا امّا از تحمّلِ خود دنیا سخت‌تر است، تکلیفت با آنها هیچ‌وقت روشن نیست؛ لنگه‌ی مسعود غزنوی‌اند آدم‌های دنیا بخش‌های نقل‌شده در متن از «تاریخ بیهقی» روایت‌های واقعی از زندگی مردی و خوکی و شیری از مجله‌ی کرگدن شماره‌ی ۷۹ با صدای #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی ?با قطعاتی از «سربداران» از فرهاد فخرالدینی هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
11/17/202012 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

تا دلی آتش نگیرد... غزلی از نظام‌وفای آرانی با نوای سه‌تار نادر فولادی‌نسب

غزلی از#نظام_وفای_کاشانی ای‌که مایوس از همه سویی به سوی عشق رو کن قبله‌ی دل‌هاست اینجا, هر چه خواهی آرزو کن تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید حال ما خواهی اگر، در گفته‌ی ما جستجو کن زرد‌رویی در میان گلرخان عیب است بر من روی زردم را به خون ای دیده گاهی شستشو کن چرخ کجرو نیست،تو کج بینی ای دور از حقیقت گر همه کس را نکو خواهی برو خود را نکو کن چون خیال دوست،من چیزی نشاط آور ندیدم هر زمان افسرده دل گشتی، نظاما یاد او کن نوای سه‌تار #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab) اجرا #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
11/16/20203 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20208 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20209 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20208 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20207 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20209 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20207 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۳۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20208 minutes, 37 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۲۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20205 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۲۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/202010 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20207 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20206 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۲۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20208 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20206 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۲۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20208 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۲۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20206 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۳۲۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20206 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۳۲۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20206 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۳۲۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20206 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۳۲۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20206 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۳۲۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20206 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20207 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20208 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20208 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20207 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۱۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
11/11/20207 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- چهل و پنجم ۴۵

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/11/202030 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- چهل و چهارم ۴۴

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/11/202016 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- چهل و سوم ۴۳

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/11/202015 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- چهل و دوم ۴۲

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/11/202024 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- چهل و یکم ۴۱

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
11/11/202021 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

داستان کوتاه «گوسفندی که گریه کرد» به قلم علی‌اکبر کرمانی‌نژاد

«گوسفندی که گریه کرد» داستان کوتاهی از #علی_‌اکبر_کرمانی‌نژاد راوی: #شهرزادفتوحی تنظیم: #مجتبی_میر‌سمیعی نوشته‌های دیگر علی‌اکبر کرمانی‌نژاد را بخوانید kermanialiakbar.blogspot.com کارهای عکاسی او را ببینید https://www.instagram.com/ali.akbarkermani/ Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife در تلگرام بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/6921 در یوتیوب بشنوید در شنوتو، آی‌تونز، کست‌باکس هنر و زندگی شهرزاد را بیابید و بشنوید
11/10/202018 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

نوها و کهنه‌ها و خاطره‌ها به قلم #ایرج_آرمان از مجله کرگدن

نوها و کهنه‌ها و خاطره‌ها به قلم #ایرج_آرمان از مجله کرگدن (https://t.me/kargadanmagazine) شماره ۱۲۶ اسفند ماه ۱۳۹۸ گفت وگو با اشیا/ ضد بازار سرمایه داری ساحل امن و آسایشی را به نام رفاه برآمده از خرید و مصرف نشان می دهد که دروغ و توهمی بیش نیست، باید راه‌‌هایی برای استفاده بهینه از اشیا و کالاها جست. باید ارزش کالا را به آن بازگرداند. باید فرهنگ مصرف صحیح استفاده و دست به دست شدن کالایی را که هنوز عمرش باقی است، عادی و معمولی کرد. نباید از خریدن اشیای دست دوم خجل شد. این مطلب را انتخاب کردم و خواندم چون دلمشغولی ده سال گدشته‌‌ی من است و هر چه در کارهای من می‌بینید زنده کردن و زندگی بخشیدن به همه آن چیزها و مفاهیمی است که به ناروا به مرگ و فراموشی سپرده می‌شوند. با همه آنچه جهان روزانه نمی‌خواهد و دلش را می‌زند و اسیر تبلیغات و با حرص و آز منفعت‌های پوشالی مدام مصرف می‌کند و دور می‌اندازد می‌شود چندین جهان آباد دیگر ساخت. اجرا #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی @kargadanmagazine (https://t.me/kargadanmagazine) @ShahrzadArtandLife در تلگرام بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/6911
11/9/20208 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته چهلم ۴۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/29/202025 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- سی و نهم ۳۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/29/202022 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - ۳۸ جان شیفته سی و هشتم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/29/202025 minutes
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - ۳۷ جان شیفته سی و هفتم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/29/202029 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- سی و ششم ۳۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/29/202019 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/20208 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/202010 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۲ هزار و یک‌شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/202012 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/202011 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
10/13/20209 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- سی و پنجم ۳۵

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/13/202019 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته سی و چهارم ۳۴

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/13/202017 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته سی و سوم ۳۳ mp3

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/13/202014 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته سی و دوم ۳۲

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/13/202016 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته سی و یکم ۳۱ رومن رولان محمود اعتماد‌زاده به آذین با اجرای شهرزاد فتوحی

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
10/13/202019 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

غزلی در مایه‌ی شور و شکستن از محمد‌رضا شفیعی کدکنی همراه با نوای سه‌تار نادر فولادی‌نسب با اجرای شهرزاد فتوحی

غزلی از#محمد‌رضا_شفیعی_کدکنی نفسم گرفت از این شب،درِ این حصار بشکن درِ این حصارِ جادوییِ روزگار بشکن چو شقایق از دل سنگ، بر آر رایتِ خون، به جنون، صلابتِ صخره‌ی کوهسار بشکن تو که ترجمانِ صبحی به ترنّم و ترانه لبِ زخم‌دیده بگشا، صفِ انتظار بشکن «سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟» تو خود آفتابِ خود باش و طلسم کار بشکن بسُرای تا که هستی، که سرودن است بودن به ترنّمی دژِ وحشتِ این دیار بشکن شبِ غارتِ تتاران، همه‌سو فکنده سایه تو به آذرخشی این سایه‌ی دیوسار بشکن نوای سه‌تار #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab) اجرا #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife در تلگرام بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/6708 https://t.me/naderfouladinasab/10015
10/1/20202 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

حسرتیّه به قلم نادر ابراهیمی از کتاب غزلداستان‌های سال بد

حسرتیّه غزل‌داستان پنجم از کتاب غزل‌داستان‌های سالِ بد به قلم #نادر_ابراهیمی بشنوید و ببینید https://youtu.be/2hYJwjFMhiQ اجرا و عکس #شهرزادفتوحی این غزل‌داستان را روزی به مناسبت زادروز دوستی عزیز و دور خواندم و حیفم آمد شما نشنوید... اگر به راستی انسان بودم... همین به راستی انسان باشیم... https://t.me/ShahrzadArtandLife/3843 Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
9/27/20203 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- سی ام ۳۰

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
9/10/202020 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- بیست و نهم ۲۹

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
9/10/202029 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- بیست و هشتم ۲۸

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
9/10/202023 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- بیست و هفتم ۲۷

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
9/10/202022 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- بیست و ششم ۲۶

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
9/10/202020 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

پرنده بخشی از کتاب «یازده دقیقه» پائیلو کوئیلو ترجمه و اجرا شهرزاد فتوحی

پرنده بخشی از کتاب "یازده دقیقه " پائیلو کوئیلو ترجمه و اجرا : #شهرزاد‌فتوحی تنظیم: مجتبی میر‌سمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife در یوتیوب بشنوید https://youtu.be/JF7oHTtN0Xo Bird part of the book eleven minutes By: Paulo Coelho translated by Shahrzad Fotouhi “Once upon a time, there was a bird. He was adorned with two perfect wings and with glossy, colorful, marvelous feathers. One day, a woman saw this bird and fell in love with him. She invited the bird to fly with her, and the two travelled across the sky in perfect harmony. She admired and venerated and celebrated that bird. But then she thought: He might want to visit far-off mountains! And she was afraid, afraid that she would never feel the same way about any other bird. And she thought: “I’m going to set a trap. The next time the bird appears, he will never leave again.” The bird, who was also in love, returned the following day, fell into the trap and was put in a cage. She looked at the bird every day. There he was, the object of her passion, and she showed him to her friends, who said: “Now you have everything you could possibly want.” However, a strange transformation began to take place: now that she had the bird and no longer needed to woo him, she began to lose interest. The bird, unable to fly and express the true meaning of his life, began to waste away and his feathers to lose their gloss; he grew ugly; and the woman no longer paid him any attention, except by feeding him and cleaning out his cage. One day, the bird died. The woman felt terribly sad and spent all her time thinking about him. But she did not remember the cage, she thought only of the day when she had seen him for the first time, flying contentedly amongst the clouds. If she had looked more deeply into herself, she would have realized that what had thrilled her about the bird was his freedom, the energy of his wings in motion, not his physical body. Without the bird, her life too lost all meaning, and Death came knocking at her door. “Why have you come?” she asked Death. “So that you can fly once more with him across the sky,” Death replied. “If you had allowed him to come and go, you would have loved and admired him ever more; alas, you now need me in order to find him again.” ― Paulo Coelho, Eleven Minutes حدود پانزده سال پیش بود، شاید از اولین کسانی بودم که آن را ترجمه کردم و ناشر نتوانست آن را منتشر کند و بعد‌ها دیدم که چندین و چند ترجمه از آن منتشر شد و به بازار آمد. در این اوجِ نیمه‌راه زندگی که رو به سراشیب می‌روم آن دور‌ها چه بسیار از این ناروایی‌ها می‌بینم که زورم به هیچ‌کس و هیچ‌جا نرسیده است. تا امروز هم که تنها و بی‌همراه می‌خوانم و می‌سازم و در این رود در هم‌جوش می‌افکنم به امید آنکه به مهر شنیده شود و با آگاهی به اینکه بسیار بیشتر به ناروا خواهد رفت.
8/26/20205 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

سایه‌ی ابریشمی داستانی از علی‌اکبر کرمانی‌نژاد

«سایه‌ی ابریشمی» داستان کوتاهی از #علی_‌اکبر_کرمانی‌نژاد راوی: #شهرزادفتوحی تنظیم: #مجتبی_میر‌سمیعی نوشته‌های دیگر علی‌اکبر کرمانی‌نژاد را بخوانید kermanialiakbar.blogspot.com کارهای عکاسی او را ببینید https://www.instagram.com/ali.akbarkermani/ Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
8/19/202013 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

غزل ۶۰ عطار نیشابوری با نوای سه‌تار نادر فولادی‌نسب اجرا شهرزادفتوحی

غزل ۶۰ عطار نیشابوری با نوای سه‌تار دشتی از #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab)اجرا #شهرزادفتوحی (https://t.me/ShahrzadArtandLife)تنظیم #مجتبی_میرسمیعی عشق را گوهر ز کانی دیگر است مرغ عشق از آشیانی دیگر است هرکه با جان عشق بازد این خطاست عشق بازیدن ز جانی دیگر است عاشقی بس خوش جهانی‌ست ای پسر وان جهان را آسمانی دیگر است کی کند عاشق نگاهی در جهان زانکه عاشق را جهانی دیگر است در نیابد کس زبان عاشقان زانکه عاشق را زبانی دیگر است کس نداند مرد عاشق را ولیک هر گروهی را گمانی دیگر است نیست عاشق را به یک موضع قرار هر زمانی در مکانی دیگر است نی خطا گفتم برون است از مکان لامکان او را نشانی دیگر است گر بود عاشق خود اینجا در میان جای دیگر در میانی دیگر است جوهر عطار در سودای عشق گویی از بحری و کانی دیگر است #عطار هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
8/17/20204 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۲۱ بیست و یکم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/13/202019 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۲۵ بیست و پنجم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/13/202024 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۲۴ بیست و چهارم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/13/202017 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۲۳ بیست و سوم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/13/202020 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۲۲ بیست و دوم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/13/202022 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

شاپرک نوشته قدسی قاضی‌نور

شاپرک #قدسی_قاضی‌نور از کتاب مثل یک حباب آبی اجرا و عکس #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) Shahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife
8/12/20202 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/202013 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20207 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۸ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20209 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/202013 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۳۰۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/202012 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۷ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20206 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/202010 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۶ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20206 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20206 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20208 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20208 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20206 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20209 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/202011 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20206 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20209 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20208 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20206 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20208 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۹۱ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/12/20206 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۲۰ بیستم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/12/202028 minutes, 37 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۱۹ نوزدهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/12/202021 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته۱۷ هفدهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/12/202024 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته۱۸ هجدهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/12/202018 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته۱۶ شانزدهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/12/202020 minutes
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۱۵ پانزدهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/11/202022 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته۱۴ چهاردهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/11/202015 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۱۳ سیزدهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/11/202021 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۱۲ دوازدهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/11/202023 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۱۱ یازدهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/11/202022 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۷ هفتم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202027 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۸ هشتم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202019 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۶ ششم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202012 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۱۰ دهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202017 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۹ نهم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202023 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان‌شیفته ۱ جان‌شیفته- اول

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202023 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته- مقدمه

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/20205 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۵ پنجم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202023 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۴ چهارم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202020 minutes, 21 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان شیفته ۳ سوم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202020 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

جانِ شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده (#به_‌آذین ) - جان‌ شیفته ۲ دوم

جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل با صدای #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes) هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y بخش‌هایی از متن کتاب: در جنگلِ روح، درختانِ بلندِ اندیشه، بیشه‌های انبوهِ آرزو، بیست گیاه ِ مختلف، همزیستی دارند. معمولاً آنها از هم تشخیص داده نمی‌شوند: در خوابند. ولی در گذارِ باد، شاخه‌‌های‌شان به هم می‌خورَد. برخوردِ سودا‌ها در آنت چند‌گانگی‌اش را بیدار کرده بود. آنت زنی بود در عینِ حال وظیفه‌شناس و دارای غروری سودایی: مادری سودا‌زده، معشوقی سودا‌زده، ـــــ معشوقی؟ چندین معشوق... جنگلی موج در موج با بازوانی که به سوی همه‌ی نقاط آسمان بر‌می‌جهید... آنت زنی نبود که بی‌چون‌و‌چرا در برابر تقدیری درونی که خود تحقیرش می‌کرد، سر خم کند. زن همیشه نمی‌داند برای چه دل داده است. ولی از آن جا که دل داده است، دیگر نمی‌تواند دل برکَنَد. در این کار بیش از آن از نیرو‌ها و از آرزوی خویش صرف کرده است که بتواند آن همه را به دیگری اختصاص دهد. در آنت این استعدادِ ناگوار بود که به رغمِ سودا‌های خویش از خود به‌در‌آید و در کامِ سودا‌های دیگران، خاصّه رنج‌هایشان که به یک نگاه به آن پی‌می‌برد، فرو رود... آنت به حقوق آدمی بر آدمی، به این قرارداد‌های مالکیتِ متقابل، که برای سراسر ِ عمر امضا می‌کنند، باور نداشت. ولی از بازی‌های طبیعت ِ بی‌رحم رنج می‌برد که به وقت جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر‌نمی‌کَنَد، بلکه چنان می‌کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز‌ایستد، تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد، فدا شود. من از شما بدم نمی‌آید. شما رنج می‌برید و من هم رنج می‌برم. ولی در عشق با دیگری سهیم شدن از بی‌رگی است! بی‌رگی عشقی! و من به این تن در می‌دهم که قربانی باشم. به این تن در می‌دهم که دژخیم باشم. اما نمی‌خواهم بی‌رگ باشم. برای نجاتِ آنچه دوست دارم حاضر نیستم نیمی از آن را به دیگری واگذار کنم. همه را می‌خواهم یا آن که هیچ نمی‌خواهم. خوبی عشق فقط در آن نیست که ایمان به دیگری را به ما می‌دهد. بلکه ایمان به خود ما را نیز به ما باز پس می‌دهد. باش که عشق احسان کند! هر زنی سزاوار پاره‌ای ساعاتِ خاموشی است. ساعاتی خطیر که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند یاریش کند. باید به تنهایی نجات یافت یا به تنهایی هلاک شد. آری بیش از اندازه دوست داشتن بیماری من است نزدیکِ هزار تن، زن و مرد و کودک، بر جان‌پناهِ پل خم‌گشته حریصانه بیرون‌ کشیدنِ غریقی را از آب تماشا می‌کردند. چه احساساتی در آنها بر‌می‌انگیخت؟ در گروهی بسیار اندک، لرزه‌‌ی لذّتِ سادیستی بود. در گروهی روی‌هم کم، ترحّم. برای اکثریتِ عظیم‌شان، کششِ یک واقعه‌ی شهری، کنجکاوی بیکارگان. در تعداد به‌نسبت فراوانی، شاید، عطفِ توجهی به خویشتن. ببینیم چه‌جور درد می‌کشند (چه‌جور امکان دارد که من درد بکشم) چه‌جور می‌میرند (چه‌جور من خواهم مرد) او از این همه جز به کنجکاوی رذیلانه توجّه نکرد؛ و از آن دچارِ وحشت و بیزاری شد. من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... بسیار کم‌ هستند آنان که می‌فهمند برای چه تمام آزادی‌شان، حق زندگی‌شان، می‌باید به دست فرمانروایی ناپیدا سپرده شود تا قربانی‌شان کند. گذشته از چند تن، سعی هم نمی‌کنند که بفهمند: برای رضا دادن نیازی به فهمیدن ندارند، هزار تن که با هم رضا می‌دهند، دیگر دلیل نمی‌خواهند. چه آسان است بردن یک گله به بازار! برای این کار یک چوپان کم‌هوش و چند سگ کافی است. هرچه گوسفندان بیشتر باشند، فرمانبردار‌ترند زیرا آحادشان در جمع مستحیل می‌شود. برای مردم ناتوان و کم‌چیز، آن کس که دچار زیان نشود، سود برده است. جان شیفته رومن‌رولان...
8/10/202023 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

سه شیوه‌ی خواندن یك كتاب از اننیو فلایانو برگردان مهدی‌فتوحی

اننیو فلایانو منتشر شده در كورریه ره دلا سه را، 27 ژانویه 1972، ترجمه از كتاب" تنهایی طنز". انتشارات آدلفی میلان، 1996، چاپ هفتم ژانویه‌ی 2011 صفحات 353 تا 355 سه شیوه‌ی خواندن یك كتاب برگردان مهدی‌فتوحی سومین شیوه ی خواندن یك كتاب ساده ترین شیوه است. ولی متعلق به کتابخوانان بزرگ می شود و با كهولت سن و با تجربه به دست می آید یا عطیه ای است كه از دوران كودكی و متجلی شدن نخستین خوانش ها در خودمان كشف می كنیم و مربوط می شود به هرگز از دست وا ننهادن آن كتاب. گذاشتن و دوباره برداشتنش و رفتن و خواندنش. ولی چون این شیوه فقط از آن نویسندگان بزرگ است با گذشت زمان فقط گرد آدم را كتاب های خوب فرا می گیرند و ما خائن می شویم و به جایی می رسیم كه می توانیم یک کتاب نو را در یک نظر درک کنیم و زود از دستش خلاص شویم و اگر كتاب قانع مان كند تا مدتی همیشه آن را دم دست داشته باشیم یا روی میز یا پاتختی بگذاریم و چون فقط نگاه کردن به آن به ما لذت حقیقی می بخشد می ترسیم كه آن را زود تمام كنیم. هدف این كتاب ها در واقع بازخوانده شدن و بازگشوده شدن شان است وقتی حال مان بد است. وقتی به نظر می رسد واقعیت را نه فقط آن چیزی كه پیرامون ما رخ می دهد می تواند تایید كند بلكه آن چه كه در داخل صفحات یك كتاب هست نیز می تواند. متن را اینجا بخوانید https://tootimag.com/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA/4015/%D8%A7%D9%86%D9%86%DB%8C%D9%88-%D9%81%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%88-:--%D8%B3%D9%87-%D8%B4%DB%8C%D9%88%D9%87-%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86-%DB%8C%D9%83-%D9%83%D8%AA%D8%A7%D8%A8 اجرا شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد @shahrzadartandlife
8/9/20209 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

انتخاب داستان کوتاهی از فیروزه فتاحی

انتخاب نوشته‌ #فیروزه_فتاحی کارهای این بانوی هنرمند را ببینید https://t.me/firoozeh_h_fattahi متنِ داستان را بخوانید: http://creativewriters.ir/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8/ در جلسهٔ سوم او به راز ِلکنت ِزبانش پی می‌برد و اینکه چطور در زندگی همیشه به دنبال درست و راست کردن هر چیزی بوده ولی انگار باید می‌گذاشت بعضی چیزها همانطور که هستند، درب‌و‌داغان باقی بمانند از متنِ داستان انتخاب داستان کوتاهی از نویسنده‌ #فیروزه_فتاحی https://t.me/ShahrzadArtandLife/1670 با اجرای #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میرسمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
8/8/202022 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/20206 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۸۰ دویست و هشتادم هزار و یک شب تنظیم مجتبی میر‌سمیعی کاری از هنر و زندگی شهرزاد هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/20206 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/202011 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/20205 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/20206 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/20204 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/20208 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۳ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/20209 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۱ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/202014 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/6/20208 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

آخرین پیام داستان کوتاهی از #نادر_ابراهیمی از کتاب غزلداستان‌های سالِ بد

آخرین پیام داستان کوتاهی از #نادر_ابراهیمی از کتاب غزلداستان‌های سالِ بد چاپ چهارم ۱۳۵۷ انتشارات امیر‌کبیر کمتر از نیم‌قرن‌پیش نادر ابراهیمی این داستان را نوشته است که با شرایط ِ امروز ِ جهان شاید آن را طور دیگری بشنوید و شاید بیشتر از نیم‌قرن دیگر باید بگذرد تا آن را طورِ دیگری دریابید. چرا نوشته‌های نادر ابراهیمی را دوست دارم و می‌خوانم: نادر ابراهیمی دوست دیرین پدرم بود و سایه‌ای از او و آثار او بر تمام دوران کودکی و نوجوانی من هست. از دیدار‌های روزهای دوشنبه و بعد سه‌شنبه عصر که بزرگان جمع می‌شدند و این بچه شاید از دید آنها فقط یکی از مبل‌ها را اشغال کرده بود و او هر بار مرا وا می‌داشت تا سربلند و رسا و چشم‌درچشم بایستم و سلام کنم تا صبح‌ها پیش از طلوع کوه رفتن که موجودی نادیده بودم که همچون اسفنجی کمترین نفس‌ها و حرف‌ها و ترانه‌هایی را که بر لب‌های هم‌نوردان بزرگم جاری می‌شد می‌مکیدم. نوشتنِ او را دوست‌ می‌دارم چون بیش از هرچیز مرا یاد خودم می‌آورد و یاد همه آنچه مرا ساخته است. ?#شهرزادفتوحی ?#مجتبی_میر‌سمیعی هنرو زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife)Shahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife
8/6/202022 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز...

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز... مادرم اواخر عمرش خیلی آن را می‌خواند، جستم و اینها را یافتم... بشنو... #خواجوی_کرمانی #انوری #نسیم_شمال #اشرف‌الدین_حسینی_گیلانی @shahrzadartandlife
8/5/20209 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

"در ستایش ِ کم‌خوانی" متن سخنرانی #پوری_سلطانی

"در ستایش ِ کم‌خوانی" متن سخنرانی #پوری_سلطانی به مناسبت هفته‌ی کتاب در روز ۲۸ آبان سال ۱۳۵۶ در کتابخانه‌ی ملاصدرای دانشگاه پهلوی شیراز وقتی این متن را خواندم دریافتم که هنوز پس از بیش از چهل سال این حرف‌ها هنوز خوشایندِ سلیقه‌ی روز نیست و هنوز انگار در تمام این سال‌ها ناخوانده و ناشنیده مانده است. به امید آنکه شاید شنیده شود، آن را باز خواندم. امیدِ سترگی‌ست در هولِ هولناکِ سلیقه‌های روز! متن سخنرانی #پوری_سلطانی راوی #شهرزادفتوحی موسیقی بداهه‌نوازی #افشین_رامین (https://t.me/afshinramin)تنظیم? #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) متن را بخوانید https://t.me/negahenou29/121 نسخه‌ی نوشتاری از: نامهٔ انجمن کتابداران ایران دورهٔ دهم، شمارهٔ ۳ (پاییز ۱۳۵۶) صص. ۲۴۳ - ۲۵۰. Shahrzad Art&Life @Shahrzadartandlife
8/3/202029 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۷۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202011 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/20207 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202012 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202013 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202015 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202012 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202016 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

Der alte Schuh کفشِ کهنه Deutsch & Persisch داستانی به آلمانی و فارسی

Der alte Schuh کفشِ کهنه Deutsch & Persisch داستانی به آلمانی و فارسی نوشته‌ی دانیل توماس فوندا برگردان و خوانش #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی کفشِ کهنه حالا می‌توانید این کفش کهنه را ببینید! بر چوبی آویخته، به تماشا گذاشته، انگار کسی خواسته تمام بی‌قوارگی و بی‌فایدگی‌اش را به نمایش بگذارد... ? داستان کامل را بشنوید. https://t.me/ShahrzadArtandLife/2250 https://www.facebook.com/Shahrzadartandlife/videos/968798286643522/ von #DanielThomasFunda Shahrzad Art&life @shahrzadartandlife
8/2/202013 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202011 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202011 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
8/2/202011 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۶۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/20207 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/20208 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/202012 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/20208 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/202013 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/202014 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/20209 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/202010 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/20209 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/31/20208 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

به یاد و خاطره استاد بدرالزّمان قریب

چند خطّی به یاد و خاطره استاد بدرالزّمان قریب امروز خبرِ رفتنِ همیشگیِ بدرالزّمان قریبِ نازنین مرا برد به بیش از پانزده سال پیش، انتهای خیابان انوشیروان، در آن سال‌ها آن خانه‌ی قدیمی با درهای چوبی زیبایش، انتشارات „فرهنگان“ بود که به جان و توان و همت احمد منصوری برپا شده بود و فعالیت غریبی را در میان ناشران آن روزگار شروع کرده بود که تمرکز اصلی آن بر فرهنگ‌نگاری بود، خرقِ عادتی شگفت با سرمایه‌ٔ شخصی که باقی نماند و دریغش ماند. این که ناشری خصوصی چنین بلندهمّت باشد که چنین اثری منتشر کند از غرایب روزگار بود. من ویراستارِ فرهنگ‌نوشتیِ فرهنگِ سغدی بودم. چند سال، هر روز خانم دکتر قریب صبح‌ها آفتاب‌نزده می‌آمد و در آن اتاقِ انتشارات که دورتا‌دورمان و تا سقف فرهنگ بود، می‌نشستیم نفس در نفس و من دانه دانه و تک به تک می‌پرسیدم تا نظم و نسق فرهنگ‌نوشتی آن انبوهِ دست‌نوشته‌های مدادی که به گذرِ عمرِ گرانمایه‌ٔ این انسانِ نازنینِ کوچک‌اندامِ مهربان گرد آمده بود را دریابم. کارِ من این بود که ترتیبِ اطلاعاتِ هر مدخل را در سراسرِ فرهنگ همسان و همانند کنم؛ مدخل‌هایی بود که اطلاعات آن همگون نبود و این دستنویس‌ها که به مرورِ زمان و به عمری نگاشته شده بود همه‌جا ترتیبِ یکسان نداشت و برای هر کدام باید می‌جستم و می‌پرسیدم و درمی‌یافتم. او شوخ‌طبع و مهربان بود، دوست داشت کار را پیش از آفتاب شروع کنیم و من هم استقبال می‌کردم، صبح‌ها حدود ساعت شش پیش از آنکه دفترِ انتشارات، کارِ رسمی خود را شروع کند چراغِ آن اتاقِ طبقه‌ی بالا روشن می‌شد و ما شروع می‌کردیم. من ویراستاری دانش‌آموختهٔ ادبیات فارسی بودم که چند سال ویرایش‌ فرهنگ‌‌های تخصصی کرده بودم و کارِ ما به سرپرستی احمد منصوری این بود که حاصلِ عمر و تلاش و پژوهش‌های ناب و بی‌بدیل استاد قریب را در قالبِ کتابی وزین و درست و دقیق منتشر کنیم و این کار بدونِ پرسش از یکی یکی مواردی که نمی‌دانستیم ممکن نبود و او چه مشتاق بود و چه پیگیر و چه شکیبا. فروتنی مثال‌زدنی و کم‌نظیر او تمام آن روزها و لحظه‌ها را برای من و همه‌ی همکارانم در انتشارات فرهنگان به خاطره‌هایی شیرینی از دوستی و مهر و صمیمیت تبدیل می‌کرد. در میان این رفت‌وبرگشت پرسش‌ها هر بار حکایتی و خاطره‌ای بود که نقل می‌شد و چه شوخ‌طبعی‌های شیرینی با همهٔ ما داشت. چند سال او یکی از همکاران هر روزه‌ی ما بود که با ما می‌نشست و می‌خورد و می‌نوشید و چنان خودمانی که انگار در خانه‌ی خود است و من علاوه بر دلواپسی‌هایم برای نقطه‌ها و نشانه‌ها و خطوط، دلواپس راحتی و سلامت او هم بودم. مثل دختری که مادری را عزیز دارد و او نیز انگار هر صبح به جای مألوفی می‌آمد آنقدر که آسوده بود ... شاید بارزترین ویژگی او فروتنی بود و اهمیت ندادن به ارزش‌های ظاهری و بیرونی. دوستان همه یادشان هست کفش‌ها و جوراب‌های لنگه‌به لنگه که در تاریکی صبح‌ها پوشیده بودند و در میان روز وقتی خودشان متوجه می‌شدند، بلند و سرخوشانه می‌خندیدند. هر بار او را می‌دیدم انگار که در مرتبه‌ای ورای روزمرگی انسان‌ها با جان و جهانی در دامنه‌ای جدا از قال‌و‌مقال‌های مردمان بود. جانی شگرف وغریب بود اما قریب و زود‌آشنا و صمیمی. در ژرفنا‌هایی مستغرق بود که صدای های‌و‌هوی‌ها را نمی‌شنید. چه آرامشی داشت در برابر پرسش‌های مکرّر و هر بار غور می‌کرد انگار که به اعماقی می‌رفت و باز می‌آمد. لبخند، زیبنده‌ترین و ماندگارترین آرایش چهره‌اش بود و هر روز در مسیری که من باید کشف می‌کردم تا هر چیز را سر جای خودش بگذارم و فرهنگ نظم و سامان بگیرد، پیوسته یادم می‌داد که چطوروقتی عاشق کاری باشی و به آن بپردازی خستگی معنای دور بی‌معنایی است. سال‌ها از آن روزهای گرم و سرد و آفتابی و بارانی و برفی که دغدغه‌ٔ درستی و بجا بودن هر نقطه را در این کتاب داشتیم گذشت، و این کتاب، در سال ۱۳۷۴ کتاب سال شد. زمانی که این خبر را شنیدم از شادی کامیابی انسانی سترگ و به نتیجه رسیدن پشتکار سالیان دراز و تحقق آرزوی قلبی استاد بدرالزّمان قریب شادمان شدم. یاد آن سال‌های هم‌نفسی با آدمی که با عشق بزرگ و پشتکاری کمیاب چنین اثر ارزشمندی را گرد آورده بود، هنوز دلم را روشن می‌کند. جهان ما چنین جان‌های پیگیر درعشق را خیلی کم دارد و افسوس که مدام و هنوز آنچه اصل است از دیده‌ها پنهان می‌‌ماند. این مختصر را نوشتم به پاس خاطره‌ی آن سال‌ها تا خطی بماند و بین خط‌هایش دریافته شود. شهرزادفتوحی ویراستار فرهنگ‌نوشتی فرهنگ سغدی نوشته و عکس‌ و اجرا #شهرزادفتوحی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife)Shahrzad Art&Life @ShahrzadArtandLife نوشته و عکس https://t.me/ShahrzadArtandLife/6372...
7/28/20207 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۵۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/202011 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/202011 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/202011 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/20206 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/20207 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۵ هزار و یک شب دویست و چهل و پنجم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/20208 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/202011 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۲ هزار و یک شب دویست و چهل و دوم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/20207 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/20208 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/27/20209 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

یک نامه: ◾️بر بال بادها پرویز دوائی

کتاب جدید پرویز دوائی منتشر شد. از وقتی که تو رفتی... (نامه‌هایی از پراگ) https://t.me/jahaneketabpub/3270 یک نامه: ◾️بر بال بادها پرویز دوائی ... شما زمانی گفتی، یادم است، که بچة بسیار تنهایی بودی، شما بودی و فقط مادر گرامی‌ات، بدون برادر و خواهر و خویشاوندان نزدیکی، و این‌جوری شد که از همان بچگی‌ها و اولین آشنایی با حروف چاپی افتادی به خواندن کتاب و فیلم‌هایی که شما را مادر گرامی، تک‌وتوک به انتخاب خودش می‌برد (چند دفعه «آرشین مالالان» را دیدی؟!) ... ... مال ما درست برعکس بود، یعنی بنده از بچگی در قلب یک خانوادة پرجمعیت ( زمانی پانزده نفر!) بزرگ شدم. با خواهر کوچکِ بعد از خودم پنج سال فاصله داشتم و بقیه همه از من بزرگ‌تر بودند. تعدادی هم البته «بچه خورده» (بچة خُرد) در اطرافمان پراکنده بود که تناسب سنّی با ما نداشتند. بچة کوچه‌ای و اهل «سُک‌سُک» و «یه‌پی دوپی» و هستة هلو بازی و «لیس پَس لیس» نبودم و در ضمن‌اش از همان بچگیِ بچگی اغلب مریض‌احوال و لاجون بودم، افسرده و تنها و بُته‌مرده (یک موجود مزخرفی خلاصه!) و چاره‌ای نمی‌ماند برای آدم به‌جز کناره گرفتن، کناره هم نمی‌گرفتی، خودبه‌خود به کنار رانده می‌شدی، و توی کلّة خود زندگی کردن، تا مثل شما، اولین آشنایی‌ها با مجلّة اطلاعات هفتگی هزار سال پیش، که یادش به‌خیر، شروع شد و بعد خواندن مطالب دیگر مجله‌هایی - که بیشتر به خاطر خواهرِ کتاب و مجله‌خوانمان- به خانه ما می‌آمد (راهنمای زندگی، تهران مصور، صبا، امید ـ که عجب مجلة خوبی بود) و اولین کتاب‌ها، که به‌خصوص آشنایی با انتشارات عزیز «بریانی» که منحصراً حادثه‌ای و از جنس فیلم‌های قهرمانی بود، در همان سن‌های پایین عجیب به داد ما رسید و درمانگر و نجات‌بخش شد و پُر کرد زندگی ما را به شکل بسیار مطبوعی، زندگی خیال‌پردازی و خواب‌دیدن‌های ما را، و جدا کرد ما را از درودیوار اطراف که واقعاً - به قول آقای کلیما - دنیای اطراف را محو می‌کرد... ... در خانة پُرجمعیت که جایی نبود که آدم در گوشه‌ای بنشیند و با تارزانِ عزیز و ماجراهای بسیار دلکشِ جواهرات شهر اوپار و رابطه با آن راهبة زیبا که اسمش «لا» (La) بود خلوت کند ( این راهبه با این اسم خاص، یک‌عمر آقای رِی برادبری را هم رها نکرده بود...) در خانه بزرگ‌ترها مشغول کارها و مبادلة احوالات بودند، در گوشه‌ای کسی رخت می‌شست، کسی جارو می‌زد، کسی در هاون برنجی چیزی را می‌کوبید - بزرگ‌ترها از دو سوی حیاط با فریاد حرف‌هایشان را به هم منتقل می‌کردند و رادیوی کوچک فیلیپس هم در درگاهی پنجره - برای استفادة عموم- از صبح راست‌پنجگاه و ماهور و ابوعطا می‌زد. این وسط بچه‌های کوچک شیرین‌زبان و شیرین‌رفتار مشغول ورجه‌ورجه و بازی‌های پُرسروصدا بودند که گاهی پس‌گردنی می‌خوردند که البته volume صدایشان بالاتر می‌رفت. مادر گرامی ما هم در کناری بر تشکچة همیشگی‌اش مثل ملکه‌ای نشسته و اوضاع را کارگردانی و چشمانش همه‌جا کار می‌کرد... برای آدمیزاد، یعنی این موجودِ ناجورِ تنها مانده، که بنده بودم، در خانه واقعاً هیچ جایی و هیچ گوشه‌ای برای تنها و به حال خود بودن باقی نمی‌ماند به‌جز پشت‌بام... متن کامل را با صدای شهرزاد فتوحی بشنوید @jahaneketabpub https://t.me/ShahrzadArtandLife/1954 طیّاره در آن دوره معنی ساده‌اش، به شکل آرزویی(مثلِ همیشه فقیر و ترسان بر زبان نیامده) فرار از کوچه و خانه و مدرسه بود. کلاغِ کاغذی درست کردن و بادبادک به هوا فرستادن و پرهای سفید را پرواز دادن، شاید همگی جزئی از این آرزوی پرواز (به معنی فرار) بود و به آسمانِ پاکیزه که آنقدر از همهٔ آزار‌ها و آلودگی‌های زمینی دور می‌نمود، نزدیک‌تر شدن... بر بالِ بادها [پرویز دوائی] جهان کتاب https://t.me/jahaneketabpub سال بیست‌و سوم شهریورــ آبان ۱۳۹۷ خوانش #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife...
7/25/202026 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

ریسمان داستان کوتاهی از #کتایون_آموزگار

ریسمان داستان کوتاهی از #کتایون_آموزگار در یوتیوب بشنوید https://youtu.be/p76CUzs0wyo عکس و اجرا از #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی @shahrzadartandlife فایل صوتی: https://t.me/ShahrzadArtandLife/1474
7/25/20207 minutes, 27 seconds
Episode Artwork

باٰفرهنگ و بی‌فرهنگ از #محمدعلی_اسلامی_ندوشن

باٰفرهنگ و بی‌فرهنگ از #محمدعلی_اسلامی_ندوشن از کتاب ایران را از یاد نبریم راوی #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میرسمیعی ShahrzadArt&Life @shahrzadartandlife
7/24/20205 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۴۰ دویست و چهلم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20209 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۹ دویست و سی و نهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20209 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۸ دویست و سی و هشتم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20206 minutes, 27 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۶ دویست و سی و ششم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/202011 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۷ دویست و سی و هفتم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20208 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۵ دویست و سی و پنجم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20209 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۴ دویست و سی و چهارم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20209 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۳ دویست و سی و سوم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/202010 minutes, 49 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۲ دویست و سی و دوم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20206 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۱ دویست و سی و یکم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/202014 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۳۰ دویست و سی‌

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/202010 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۹ دویست و بیست و نهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20208 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۸ دویست و بیست و هشت

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20203 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۷ دویست و بیست و هفتم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20205 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۶ دویست و بیست و ششم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20207 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۴ دویست و بیست و چهارم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20206 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۵ دویست و بیست و پنجم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20206 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۳ دویست و بیست و سوم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20206 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۱ دویست و بیست و یکم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20205 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۲ دویست و بیست و دوم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/23/20207 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

چوپانِ دروغگو به قلم #احمد_شاملو

چوپانِ دروغگو به قلم #احمد_شاملو https://t.me/ShahrzadArtandLife/1815 از آن ایّام تا امروز، کاتبان آن کتاب‌ها بی‌آن که به این «تاکتیک جنگی» گرگ‌ها بیندیشند، یک قلم در مذّمت و سرکوفتِ آن چوپانِ جوان نوشته‌اند و آن بیچاره‌ی بی‌گناه را برای ما طفلِ معصوم‌های آن روزها «دروغگو» معرفی کرده‌اند. خب این مربوط به آن روزگار و عصر معصومیّت ما می‌شود. امروز که بنا به شرایطِ روز، هر کدام‌مان به ناچار برای خودمان گرگی شده‌ایم، چه؟ اگر هنوز هم فکر می‌کنيد که آن چوپان دروغگو بوده، يا کماکان دچارِ آن معصوميّتِ قديم هستيد يا اين حکايت را به اين صورت نخوانده و نشنیده بوديد. حالا ديگر بهانه‌ای نداريد. #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
7/23/20207 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۲۰ دویست و بیست

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20206 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۹ دویست و نوزدهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20209 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۸ دویست و هجدهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/202014 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۷ دویست و هفدهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20205 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۶ دویست و شانزدهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20207 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۵ دویست و پانزدهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/202014 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۳ دویست و سیزدهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20208 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۴ دویست و چهاردهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20207 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۱ دویست و یازدهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20207 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۲ دویست و دوازدهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20205 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۱۰ دویست و دهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20208 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۸ دویست و هشتم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/202012 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۹ دویست و نهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20206 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۷ دویست و هفتم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20208 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۵ دویست و پنجم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20207 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۶ دویست و ششم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20206 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۴ دویست و چهارم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20209 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۲ دویست و دوم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20206 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۳ دویست و سوم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20207 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۱ دویست و یکم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/21/20205 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

یادداشت‌های کودکی نوشته‌ی ریونیز گلسرخی

یادداشت‌های کودکی نوشته‌ی ریونیز گلسرخی نقاشی از علی‌اصغر محتاج با مقدمه‌ای از نادر ابراهیمی از انتشارات سازمان همگام با کودکان و نوجوانان این یکی از کتاب‌هایی است که حدود ۴۵ سال پیش نأثیر بسیار زیادی بر من گذاشت. بخشی از رؤیا‌های کودکی‌ام با آن ساخته شد و امروز هر خط و نشان آن هزار خاطره از روزگار کودکی‌ام و کار پدر و همه‌ی آن یاد‌ها دارد. با بازخوانی و بازنشر آن دوست دارم این تأثیر شگرف بپاید و بماند. نادر ابراهیمی در مقدمه‌ی این کتاب کوچک به مسائلی می‌پردازد که هنوز هم مسائل امروز خیلی از پدر و مادر‌هاست و انگار در تمام این سال‌ها ناشنیده مانده است.باشد که باز شنیده شود. «کودکی واحدِ کوچکی از کلّ زندگی انسان است که حسرتش همیشه به دل می‌مانَد. انسان در تمام دوران جوانی و میانسالی و پیری خود مجبور است جدّی و موقر و مقیّد باشد پس به چه دلیل مجازیم که دوران کودکی فرزندان‌ خود را محدود‌تر کنیم و مرتب به طفل بگوییم تو دیگر بزرگ شدی، باید آدم بشوی، باید جدّی باشی، باید مؤدب و آرام باشی...» (نادر ابراهیمی از پیشگفتار همین کتاب) کاری از #شهرزادفتوحی با همکاری #مجتبی_میر‌سمیعی ShahrzadArt&Life @shahrzadartandlife در تلگرام بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/1614 در یوتیوب بشنوید و تصویر‌های کتاب را ببینید https://youtu.be/J38r_wRE3sc
7/21/202029 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

بی‌آن‌که بدانی حرف زده‌ای از شهرام شیدایی

به یاد شهرام شیدایی که دریغ است ظرافت‌و نازکٰ‌اندیشی‌های احساس و ادراکش فراموش شود... بی‌آن‌که بدانی حرف زده‌ای بی‌آن‌که بدانی زنده بوده‌ای بی‌آن‌که بدانی مُـرده‌ای. ساعت را بپرس کمکَت می‌کند از هوا حرف بزن کمکَت می‌کند نامِ مادرت را به یاد بیاور شکل و تصویرِ کسی را سریع! از چیزِ کوچکی آغاز کن مثلاً رنگ‌ها مثلاً رنگِ زرد سبز، اسمِ چند نوع درخت به مغزی که نیست فشار بیاور فصل‌ها را، مثلاً برف سریع باش، سریع چیزی برای بودنت پیدا کُن، دُور بردار ممکن است بقیة چیزها یادت بیاید سریع! وگرنه واقعاً به مرگت عادت، کرده‌ای. ■ #شهرام_شیدایی ۱۳۷۶.۲.۱۰ @shahramsheydayi https://t.me/shahramsheydayi/283 https://t.me/shahramsheydayi/614 از مجموعه شعر «خندیدن در خانه‌ای که می‌سوخت» چاپ اول، تهران ۱۳۷۹ ، نشرِ کلاغ سفید گوینده #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میرسمیعی @shahrzadartandlife
7/20/20203 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

از زبان و حال علی محمد حق‌شناس

از زبان و حال شعری از علی‌محمد حق‌شناس از کتاب بودن در شعر و آینه هیچ نمی‌دانم آیا این را شنیده‌ام از کسی یا دیده‌ام در جائی ـ اگر نبافته باشمش در مخیله‌ام ـ که زبان پلی است بر روی حال از رفته به آینده از مرگ به وهم بی‌آنکه چشمِ دیدنِ حالش باشد چشمِ هر‌آنچه هست همین‌جا هست. حالا تو که اهلِ حالی با من بگو که روی این پل چه می‌کنی با آنکه بهتر از من می‌دانی که جای اهلِ حال در زیرِ این پل است؟ از #علی‌محمد_حق‌شناس کتاب "بودن در شعر و آینه" نشر توتیا / چاپ اول ۱۳۷۷ علی‌محمد حق‌شناس استاد من بود و ورای آنچه از زبان و زبان‌شناسی به من آموخت، این کتاب او از حدود ۲۰ سال پیش تاکنون روی میزم است و همراه مدامم... چاره‌ی این جهان چاره‌ناپذیری که آدم‌های بی چاره ساخته‌اند. خوانش #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
7/19/20202 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

آدم ، هیچ! از علی‌محمد حق‌شناس

آدم ، هیچ! ⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️ با این شعور بی‌محتوا که تویی چه گران می‌گردی آدم! ـ بر گردهٔ خاکی که محتوایت می‌باید باشد که محتوایش می‌باید باشی که محتوایت هست آدم! نرگس را ندیدی که تشنه‌ٔ چشمانت بود مرده‌ٔ نگاهت و باغ را که تو را در خود جار می‌زد چون باد و جوانه را که به زهدان دانه پناه می‌برد از هراس چکمه و پایی که تو بودی آدم! این گونه که سعی میان خود و خود می‌کنی آدم انگار در نیافته‌ای که راه رهایی راه کعبهٔ بی‌خویشی در گذار از خود است نه قرار در خود بی‌چاره! خود‌شناسی رمزی بود بر هیچ بودنت یعنی اگر بدانی هیچی می‌دانی که آنچه هست خواهد بود وقتی تو نیستی آدم! از #علی‌محمد_حق‌شناس کتاب "بودن در شعر و آینه" نشر توتیا / چاپ اول ۱۳۷۷ ??????????? https://t.me/ShahrzadArtandLife/168 علی‌محمد حق‌شناس استاد من بود و ورای آنچه از زبان و زبان‌شناسی به من آموخت، این کتاب او از حدود ۲۰ سال پیش تاکنون روی میزم است و همراه مدامم... شاید چاره‌ این جهان چاره‌ناپذیری که آدم‌های بی چاره ساخته‌اند. از ۱۰ سال پیش بخش‌هایی از آن را بلند خواندم شاید فراموش نشود. خوانش #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
7/19/20203 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

«بوتّیچلّی در میان ویروس‌های مُرده» به قلم شیرین کریمی

• گفت‌وگو با اشیا/ کتاب • «بوتّیچلّی در میان ویروس‌های مُرده» ▫️به قلم #شیرین_کریمی ▫️روایت #شهرزاد_فتوحی #شماره۱۲۶ از مجله‌ی کرگدن شماره ۱۲۶ @kargadanmagazine
7/19/202018 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۲۰۰ دویستم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20205 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - ۱۹۹ شب صد و نود و نهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20206 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۱۹۸ صد و نود و هشتم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20204 minutes, 21 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ۱۹۷ صد و نود و هفتم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20205 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نود و ششم ۱۹۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20203 minutes, 12 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نود و پنجم ۱۹۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20206 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نود و سوم ۱۹۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20209 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نود و چهارم ۱۹۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20205 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نود و دوم ۱۹۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/202013 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نود و یکم ۱۹۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20209 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نودم ۱۹۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20207 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و نهم ۱۸۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20204 minutes, 27 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و هشتم ۱۸۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20207 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و هفتم ۱۸۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20208 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و ششم ۱۸۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20207 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و پنجم ۱۷۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20205 minutes, 37 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و چهارم ۱۷۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20206 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و دوم ۱۷۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20207 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و سوم ۱۷۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20206 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و یکم ۱۷۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20206 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتادم ۱۸۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20207 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و نهم ۱۷۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20209 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و هشتم ۱۷۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/202011 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و هفتم ۱۷۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20207 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتاد و ششم ۱۷۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/202012 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و پنجم ۱۸۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20206 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و چهارم ۱۸۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20207 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و سوم ۱۸۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20207 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و دوم ۱۸۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/20206 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتاد و یکم ۱۸۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/19/202010 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

شعری از #سیمین_بهبهانی «گردن‌آویز»

شعری از #سیمین_بهبهانی «گردن‌آویز» از کتاب «یک‌دریچه آزادی» انتشارات سخن چاپ دوم ۱۳۷۷ #شهرزادفتوحی #مجتبی_میرسمیعی ??????? ??????? https://t.me/ShahrzadArtandLife/2151 Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife آشفته‌حال و سودایی اندوهگين و افسرده چادر به سر نپوشيده ‌رخ با حجاب نسپرده پرواي گير و بندش نه‌ وز گزمِگان گزندش نه فکرِ«بپوش و پنهان کن» خاطر از او نيازرده چشمش دو دانه‌‌ی انگور از خوشه‌ها جدا مانده دست زمانه صدخُم خون ‌از اين دو دانه افشرده ديوانه، پاک ديوانه با خلق و خويش بيگانه گيرم برد جهان را آب ‌او خوابش از جهان برده بی‌اختيار و بی‌مقصد با باد رفته اين خاشاک خاموش و مات و سرگردان ‌بی‌گور مانده اين مرده يک ‌جفت ‌اشک ‌و نفرين را سربازْ مُرده پوتين را آويزه کرده برگردن ‌بندش به هم گِره خورده. گفتم که:«چيست اين معنی؟» خنديد و گفت: «فرزندم- طفلک نشسته بر دوشم پوتين برون نياورده...» شهريور ۱۳۶۷ سیمین بهبهانی ??? با سپاس از «مهدی فتوحی» که به یادم انداخت این شعر را بخوانم.
7/18/20205 minutes
Episode Artwork

معمّای حافظ از داریوش آشوری

معمّای حافظ از داریوش آشوری این مقاله را در سلسله مقالاتی که هفت سال پیش برای رادیو‌حافظ می‌خواندم، خواندم تا بماند و شنیده شود. اما رادیو حافظ نماند و این مطلب هم کم‌شنیده ماند که ماند و از بسیاری از شبکه‌ها هم گم شد. ازآن روزگار، رفیقِ نادیده‌ی شفیقی مانده که قدر دل و کارِ دل خوب می‌داند، به همت و لطف مجتبی میر‌سمیعی دوباره این مقاله را جان بخشیدیم تا بشنویم. (گاهی شنیدن کارهای گذشته به خود آدم خوب نشان می‌دهد که از خودش جلو زده است) متن مقاله را می‌توانید ??? بخوانید ???????? http://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/literature_verse/c5c1125315804p1.php/معمای-حافظ و نسخه‌ی شنیداری آن را??? بشنوید ???????? اين جست‌و‌جو در پی پاسخی‌ست به يک مسأله‌‌ی اساسی‌ِ ما در اين روزگار. يعنی، فهمِ پُرپيچ‌و‌خم‌ترين، پُررمز‌و‌رازترين و در عينِ حال، گيراترين و پُرهوادارترين ميراثِ ادبی‌ِ ما فارسی‌زبانان. اين پرسش که: ‘حافظ چه می‌گويد؟’، برایِ من، هم پرسشی‌ست نظری درباره‌ی بنيادِ ساختارِ معنايی در اين ديوان و هم پرسشی‌ست جامعه‌شناسانه درباره‌ی اين که معنای اين همه هيجان و هياهو در ميانِ ما بر سرِ حافظ چیست. جاذبه‌ی‌ شگفتِ يک شاعر که هفت قرن پيش می‌زيسته برای مردمی که شکلِ زندگی و رفتارشان، براثرِ آمدنِ سازمايه‌های مادّی و معنویِ مدرن، اين‌همه دگرگون شده، از چیست؟ به چه نيازی پاسخ می‌گويد که اين همه از هر گروهِ اجتماعی و طبقه به او روی می‌کنند و شعرِ او را زبانِ حالِ خود می‌دانند؟ و سرانجام اين که، چرا درباره‌ی‌ او اين‌همه حرف‌هایِ ناهمساز از افق‌های فکری و ايدئولوژيکِ يکسره بيگانه باهم زده می‌شود و همه مدّعی آن هستند که حافظِ ‘راستين’ را شناخته‌اند؟ و چرا بسياری از دوستارانِ ادبيّاتِ فارسی و آشنايانِ با آن دوست دارند که در کشاکش‌های فکری و ستيزه‌های ايدئولوژيک، حافظ نيز به عنوانِ يک شخصيّتِ تاريخی، يا چه بسا چهره‌ای اسطوره‌ای، هوادارِ ايشان و در جبهه‌ی ايشان باشد؟ از متن مقاله به قلم داریوش آشوری نوشته‌ی ? #داریوش_آشوری به روایت ? #شهرزادفتوحی تنظیم از ? #مجتبی_میر‌سمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
7/18/202044 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و سوم ۱۶۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202017 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و دوم ۱۶۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202014 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و یکم ۱۶۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202010 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاهم ۱۵۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202021 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و نهم ۱۴۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202038 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و نهم ۱۵۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/20209 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصتم ۱۶۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202018 minutes, 19 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و هشتم ۱۵۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202013 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و هشتم ۱۴۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202026 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و هفتم ۱۵۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/20209 minutes, 12 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و هفتم ۱۴۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202011 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و ششم ۱۵۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202013 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و ششم ۱۴۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202031 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتادم ۱۷۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/20208 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و نهم ۱۶۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/20209 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و هشتم ۱۶۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202011 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و هفتم ۱۶۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202017 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و ششم ۱۶۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202013 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و پنجم ۱۵۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202011 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و چهارم ۱۵۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202010 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و سوم ۱۵۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202034 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و دوم ۱۵۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202029 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجاه و یکم ۱۵۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202010 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و پنجم ۱۶۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202011 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شصت و چهارم ۱۶۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/16/202011 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

بر دستت بوسه می‌زنم ای عشق!

آمدی،دستِ تو می‌گیردم، بر دستت بوسه می‌زنم. با عشق، با هراس، بر دستت بوسه می‌زنم. آمدی که نابودم کنی، عشق، خوب می‌دانم. زانوانم می‌لرزد، بیا! نابودم کن! بر دستت بوسه می‌زنم. دندان در میوه فرو‌می‌بری و به دورش می‌اندازی: در قلبم دندان فرو‌کن که از آنِ توست! خوشا زخمی که از دندانِ تو بر جا مانَد! بر دستت بوسه می‌زنم. همگی‌ام را می‌خواهی: و چون همه را گرفتی، به هیچ کارش نمی‌زنی. جز ویرانی به جا نمی‌گذاری. بر دستت بوسه می‌زنم. دستت که نوازشم می‌دهد، فردا خواهدم کشت. به انتظار ضربتِ کشنده‌ی دستِ تو، بر آن بوسه می‌زنم. مرا بکش! بزن! هر بار که دردم می‌دهی، راحتی است که می‌رسانی، نجاتم می‌بخشی، ای ویرانگر! بر دستت بوسه می‌زنم. هر یک از ضرباتِ تو که خونینم می‌کند، رشته‌ی پیوندی را می‌گسلد. تو زنجیر را همراهِ گوشتِ تن بر‌می‌کنی، بر دستت بوسه می‌زنم. زندانِ تنم را ، ای کُشنده‌ی من، درهم‌می‌شکنی، و از رخنه‌ی آن زندگی من به‌درمی‌رود. بر دستت بوسه می‌زنم. من زمین زخم‌دیده‌ام که دانه در آن خواهد رُست، دانه‌ی دردی که تو افشانده‌ای. بر دستت بوسه می‌زنم. بیفشان درد مقدس را! تا درونِ سینه‌ام رسیده شود. سراسر درد‌های جهان! بر دستت بوسه می‌زنم بر دستت بوسه می‌زنم من همه‌چیز را می‌پذیرم، همه‌ی آنچه داشته‌ام، و همه‌ی آنچه نداشته‌‌ام، همگی نصیبم، از عاقلانه و دیوانه‌وار. همه حقیقی بود، خواه عاقلانه و خواه دیوانه‌وار. آدمی اشتباه می‌کند، این قاعده‌ی زندگی است... ولی دوست‌داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست. قلبم با همه‌ی رنجی که برده است، خوشبخت است که دوست داشته است. برای کسی که عادت یافته است، آسان است که در یک زمان هر دو زندگی را داشته باشد؛ یک زندگی در سطحِ خاک با دیگر مردم، و یک زندگی اعماق در رؤیایی که آفتاب درونی سیرابش می‌کند. و شخص از هیچ‌یک از آن دو غافل نیست. هر دو را با یک نگاه می‌خواند، هم‌چون نت‌های یک اثر که چشم موسیقی‌دان به یک‌باره فرا می‌گیرد. زندگی سمفونی است... . ‌ جانِ شیفته #جان_شیفته اثر #رومن_رولان ترجمه #محمود_اعتماد‌زاده ( #به_‌آذین ) دوره‌ی چهار‌جلدی چاپ اول ۱۳۵۵ انتشارات نیل کتاب‌خوان #شهرزادفتوحی کارگردانی و تنظیم #حسین_آشتیانی کانال وقت داستان (https://t.me/storytimes)هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife)@storytimes @ShahrzadArtandLife در یوتیوب کامل بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0BEuivWhcP_rX_KI7mBp0Y
7/16/20204 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

غزل ۳۷۵ حافظ اجرا شهرزاد فتوحی همراه با نوای سه‌تار نادر فولادی‌نسب

غزل ۳۷۵ حافظ شیرازی https://youtu.be/5s1mYwurLps با نوای سه‌تار دشتی (https://www.instagram.com/naderfouladinasab) از #نادر_فولادی‌نسب (https://t.me/naderfouladinasab) اجرا #شهرزادفتوحی (https://t.me/ShahrzadArtandLife) تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی صوفی بیا که خرقه‌ی سالوس بر کشیم وین نقشِ زرق را خط بطلان به سر کشیم نذر و فتوحِ صومعه در وجه مِی‌ نهیم دلقِ ریا به آب خرابات بر کشیم فردا اگر نه روضه‌ی رضوان به ما دهند غلمان ز روضه، حور ز جنّت به در کشیم بیرون جهیم سرخوش و از بزمِ صوفیان غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم عشرت کنیم ور نه به حسرت کُشندمان روزی که رختِ جان به جهانی دگر کشیم سرّ خدا که در تُتُقِ غیب منزوی‌ست مستانه‌اش نقاب ز رخسار بر کشیم کو جلوه‌ای ز ابروی او تا چو ماه نو گوی سپهر در خمِ چوگانِ زر کشیم حافظ نه حدّ ماست چنین لاف‌ها زدن پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم #حافظ هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) @naderfouladinasab @ShahrzadArtandLife
7/16/20204 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهلم ۱۴۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202029 minutes, 33 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و هشتم ۱۳۸ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/20208 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و نهم ۱۳۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202014 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و هفتم ۱۳۷ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202034 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و ششم ۱۳۶ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202020 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و پنجم هزار و یک شب ۱۳۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202016 minutes, 32 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و چهارم ۱۳۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202044 minutes, 15 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و سوم هزار و یک شب ۱۳۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202021 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و دوم۱۳۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202013 minutes, 11 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی و یکم ۱۳۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202016 minutes, 38 seconds
Episode Artwork

قصیده‌ای از سنایی / دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی

قصیده‌‌ای از #سنایی_غزنوی ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی حکیم سنایی ۴۷۳-۵۴۵ قمری شاعر و عارف ایرانی قرون پنجم و ششم هجری در بازخوانی و بلند‌خوانی #هزار_و_یکشب (https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0) در یکی از «این دو بیت برخواند»‌های داستان‌های هزار و یک شب به دو بیت از این قصیده برخوردم،کامل آن را یافتم و بلند خواندم شاید بر جانی بنشیند... دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی جهانی کاندرو هر دل که یابی پادشا یابی جهانی کاندرو هر جان که بینی شادمان بینی ??????? به رای و عقل، معنی را تویی راوی، روایت کن که معنی‌دان همان باشد کش اندر دل، همان بینی اجرا #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife)@ShahrzadArtandLife
7/15/202015 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و پنجم ۱۴۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202012 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و چهارم ۱۴۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202036 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و سوم ۱۴۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202031 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و دوم ۱۴۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202048 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهل و یکم ۱۴۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/15/202017 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

"رقابت علیه رفاقت"

دیر‌زمانی است که به رقابت‌های موجود میان آدمیان در کار و حرفه و هنر و زندگی می‌اندیشم و آن را هر گوشه و کناری می‌بینم. در روزگار امروز که به مدد این رسانه‌های رنگارنگ از حالِ دلِ آدم‌هایی بیشتری در دنیا خبردار می‌شویم، چون نیک بنگریم می‌بینیم که راه‌های بیانِ حالِ دل به تعدادِ دل‌های مردمان است و هر کدام در جای خود یگانه و بی‌همتا. من مدت‌هاست فقط با خودم رقابت می‌کنم، هر روز با خودِ دیروزم و هر لحظه با توانِ لحظه‌ی قبلم، از هر جا هم که مسابقه و رقابت و آزمون و داوری بخواهد تا بتوانم پرهیز می‌کنم. در فشار و تنشِ داوری شدن هر چه می‌دانم و تمام توانم دره‌ی سیاهِ هولناکی می‌شود که خالی خالی است و چه بسیارند که چنینند و در گردونه‌‌های ناروای این روزگار له می‌شوند و کسی هم ککش نمی‌گزد. اگر هنر، تجلی همه‌ی آن عرصه‌های افق‌ناپدید خود‌بودنِ هر آدمی باشد، نیازی به رقابت و مهر ِبطلان بر دیگران زدن نیست. باش و از بودنت شادمان و سر‌بلند باش و ببین و بگذار باشند و سر‌بلند باشند. من فکر می‌کنم اگر سودای نان و نام را از هنر و هر کاری برداریم و هر کاری را برای آن حالِ خوب یا فایده یا بهبودی که ایجاد می‌کند، ارج نهیم، دیگر این رقابتِ تلخِ خونینِ بد‌اخم در همه‌ی عرصه‌ها کنار خواهد رفت. اگر هرکس تلاش کند بهترین را بسازد تا جهان بهتر شود، پذیرش این که تک‌تک آدم‌ها این کار را بکنند و باشند و ادامه دهند چه اشکالی دارد. این سامانه‌ی بی‌سامانی که این دنیا را در این روزگار اداره می‌کند از سال‌های کودکی تا‌کنون مدام به من‌و تو می‌گوید که اگر هر کاری می‌کنی که جهان جای بهتری باشد فقط خودت باید بکنی و باید هر کس دیگری که این کار را می‌کند، نابود شود و نتیجه اینکه ما مدام در حال نابود کردن همدیگر هستیم. این سامانه‌ی باطلی که در کله‌ی هر بچه‌ای فرو می‌کند که یا اول باش یا نباش، باشد که هزارگونگی آدم‌ها را و هزار‌گونگی جهانِ پیرامون‌مان را بپذیریم و آرام و هماهنگ و مهربان پیش رویم. شهرزادفتوحی "رقابت علیه رفاقت" یک قسمت اصلی از ملات و ماده‌ی شکل‌دهنده‌ی روحیات و نرم‌افزار ملت‌ها و جوامع، وجود و پرورش حسّ رقابت و مسابقه، بر مبنای مقایسه و کم و زیاد دیدن خود و دیگران است، این حس و حالت به طور دانسته یا نادانسته از همان اوایل کودکی ابتدا از جانب پدر و مادر و بعد مدرسه و اجتماع به افراد تزریق می‌شود (مثل اینکه به بچه می‌گویند هرکس تو را زد، تو محکم‌تر بزن یا رقابتی که تحت عنوان عامل مثبت و پیش‌برنده در درس‌خواندن و کسب نمرات مطرح است و گاهی شده که کار فرد را به خودکشی می‌رساند و خیلی مثال‌های پنهان و آشکار دیگر). جوری که فرد انسانی در یک طرفِ ماجرا به عنوان بدهکار و همه‌ی آن دیگران که مقابل او هستند به عنوانِ طلبکار، در زندگی درونی و بیرونی فرد حضوری قاطع و آشکار دارند و همه از او موفقیت و پیشرفت و شکستن شاخ غول را طلب می‌کنند و وقتی شخص ناآگاهانه در لابه‌لای چنین سیستمی به طور ذهنی و روانی گرفتار می‌شود چنان به روزش می‌آورند مثل یک بوکسور شکست‌خورده در گوشه‌ی رینگ مسابقه! همینطور ضربات مشت است که بر سروروی آدمی می‌بارد و مشخص است که هر چه ماجرا بیشتر ادامه پیدا می‌کند شخص ضعیف‌تر می‌شود و قدرت درک و تشخیص روشن و لازم را از دست می‌دهد و به ناچار به این نتیجه می‌رسد که حتما راه دیگری نیست و باید یا هر جا توانست مشت بزند و بکوبد و هر جا نتوانست با هر کلک و نمایشی که شده، از زیر ضربات فرار کند. با این حال و روزگار ما می‌مانیم و آرمان‌های انسانی که معلوم نیست این را از کدام قوطی درمی‌آورند که دائم تبلیغ می‌شود باید با‌گذشت بود و فداکار و نوع‌دوست و مهربان ووووو... به قول معروف می‌گوید "حالا این را کجای دلم جا بدهم"؟! البته به سرعت معلوم می‌شود که این هم یک شگرد خاص است و جدای از همان طرح و برنامه‌های بزن‌ودرروهای اولیه نیست، فقط نمایش ظاهری آن مقبول‌تر شده، چون دیگر عهد جنگل و انسان‌های اولیه نیست و نمی‌شود خیلی هم غیرقانونی کار کرد.... در پایان و در پاسخ به این شعار که رقابت و مسابقه را باعث انگیزه‌ی پیشرفت و ترقی می‌داند باید عرض شود چه اشکالی دارد اگر ما این موتور اولیه حسّ رقابت و چنگ انداختن را خاموش کنیم و به جای آن موتور عشق را روشن کنیم و نترسیم از آنچه رفتن بر راه مهر و صفا برای ما ترسیم می‌کند؟ مجتبی میر‌سمیعی ۲۸ خرداد ۹۷...
7/14/20206 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و دهم هزار و یک شب ۱۱۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202011 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نهم هزار و یک شب ۱۰۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20209 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفتم ۱۰۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202014 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هشتم ۱۰۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202010 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و ششم هزار و یک شب ۱۰۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20209 minutes, 29 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پنجم هزار و یک شب ۱۰۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202010 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهارم هزار و یک شب ۱۰۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202012 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سوم هزار و یک شب ۱۰۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202012 minutes, 57 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و دوم هزار و یک شب ۱۰۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202021 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و یکم هزار و یک شب ۱۰۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202014 minutes, 21 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیستم ۱۲۰ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202010 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هجدهم هزار و یک شب ۱۱۸ راوی شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202014 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و نوزدهم ۱۱۹ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202014 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و هفدهم ۱۱۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202012 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و شانزدهم ۱۱۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202010 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و پانزدهم ۱۱۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202015 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سیزدهم ۱۱۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202013 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و چهاردهم ۱۱۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202012 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و دوازدهم ۱۱۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202011 minutes, 21 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و یازدهم ۱۱۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202010 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و سی‌ام ۱۳۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202010 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و نهم ۱۲۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20209 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و هفتم ۱۲۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20209 minutes, 21 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و هشتم ۱۲۸ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20209 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و ششم ۱۲۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20208 minutes, 34 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و چهارم ۱۲۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202010 minutes, 13 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و پنجم ۱۲۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20209 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و سوم ۱۲۳ هزار و یک شب راوی شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/202011 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و یکم ۱۲۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20208 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صد و بیست و دوم ۱۲۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/13/20209 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

مغالطه

➰➿➰➿➰➿➰➿➰➿➰ بسیاری از مطالبی که این روزها منتشر و بازنشر می‌شود، سرشار از استدلال‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی است که از نظر منطقی نادرستند. توضیح دادن هر کدام برای هر شخص کاری بود ناممکن و در جستجو برای شکل‌ها و معانی و چگونگی مغالطه‌ها به مطلبی رسیدم که با این که طولانی بود، ترجیح دادم تا بخوانم که در فرصت‌هایی همه کسانی که فرصت خواندن شاید نداشته باشند، بشنوند. مطلب طولانی است و نیاز به تمرکز و دقت دارد. سر فرصت و با آرامش و خیال راحت آن را بشنوید. به خودتان فرصت دهید به هر مورد فکر کنید. صبر کنید یا برگردید و دوباره بشنوید و در این میان به نمونه‌هایی که ممکن است در زندگی روزمره یا سیل خبرها شنیده و دیده باشید، فکر کنید. هر بار خبر یا نقل یا گزارش یا مطلبی را می‌‌شنوید یا می‌خوانید به این بازی‌ها در آن توجه کنید. آگاهانه ببینید و دریابید که ذهن چه آسان فریب می‌خورد. در بازنشر هر مطلبی کمی تأمل و فکر کنید و صحت آن را با عقل سلیم خودتان بسنجید. نگذارید بازی‌های مغالطه در متون، ذهن شما را به بازی بگیرد و اسیر خود کند. امیدوارم این مطلب برای همه کسانی که حوصله کنند و آن را بشنوند، مفید باشد و بتوانند در برابر دنیای بی‌امان اطراف‌شان آگاهانه‌تر واکنش نشان دهند. #شهرزادفتوحی این مطلب صورت تحریر یافته‌ی سلسله جلسات «منطق کاربردی» یاسر میردامادی است. منبع اصلی این سخنرانی‌ها کتابِ «مغالطات» علی‌اصغر خندان است. (تحریر از امید قائم‌پناه) https://3danet.ir/مغلطه-یاسر-میردامادی مغلطه‌هایی که در این گفتار بررسی شده‌اند: ۱)مغالطه اشتراک لفظ (ایهام لفظی) ۲)مغالطه ابهام ساختاری ۳)ربط امور بی‌ربط ۴)مغالطه واژه‌های مبهم ۵)مغالطه گزاره‌های بدون سور ۶)مغالطه تعریف ِدوری ۷)مغالطه کُنه و وجه ۸)مغالطه سورهای کلی‌نما ۹)مغالطه علت جعلی ۱۰)مغالطه نقل‌قول ناقص ۱۱)مغالطه تفسیر نادرست (تفسیر به‌رای) ۱۲)مغالطه تاکید لفظی ۱۳)مغالطه بستن راه استدلال ۱۴)مغالطه توسل به جهل ۱۵) مغالطه طلب برهان از طرف مقابل ۱۶)مغالطه کمّی کردن امور کیفی ۱۷)مغالطه بار ارزشی کلمه ۱۸)مغالطه استحسان یا آرزواندیشی ۱۹) مغالطه «این‌که چیزی نیست» ۲۰)مغالطه خلط انگیزه و انگیخته ۲۱)مغالطه «اینکه مغالطه است» ۲۲)مغالطه پهلوان پنبه ۲۳) مغالطه ارزیابی یک‌طرفه ۲۴)مغالطه منشأ ۲۵)مغالطه شقوق کاذب (طرد شقوق دیگر) ۲۶)مغالطه خلط علت با دلیل ۲۷) مغالطه ردّ دلیل به جای ردّ ادّعا ۲۸)مغالطه مناقشه در مثال ۲۹)مغالطه تخصیص یا استثنا ۳۰) مغالطه سؤال مرکّب (پیچیده) ۳۱)مغالطه نکته انحرافی ۳۲)مغالطه توسّل به معنای تحت‌اللفظی ۳۳)مغالطه تغییر تعریف ۳۴)مغالطه استثنای قابل‌چشم‌پوشی ۳۵)مغالطه خودت هم ۳۶)مغالطه خلط در مقام مقایسه (خلط ایده‌آل و رئال) ۳۷)مغالطه رها نکردن پیش‌فرض ۳۸)مغالطه البته اما ۳۹)مغالطه عدم تکرار دقیق حد وسط ۴۰) مغالطه اثبات تالی (وضع تالی) ۴۱)مغالطه مقدمات منفی ۴۲)مغالطه مقدمات ناسازگار ۴۳)مغالطه گذشته گرایی ۴۴)مغالطه عدم سابقه ۴۵)مغالطه تجددگرایی ۴۶)مغالطه توسل به اکثریت ۴۷)مغالطه ترکیب ۴۸)مغالطه تقسیم ۴۹)مغالطه میانه‌روی ۵۰)مغالطه قمارباز ۵۱)مغالطه قیاس مضمر مردود #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20201 hour, 11 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

آخرین روز زندگی هدایت به قلم بهرام بیضایی

هدایت به قلم #بهرام_بیضایی نقل از ماهنامه‌ی #کارنامه، شماره‌ی ۱۳، مهر‌ماه ۱۳۷۹ راوی: #شهرزادفتوحی تنظیم: #مجتبی_میر‌سمیعی امید به این‌که با نوشتن چیزی را عوض کنی یا حتی فقط آیینه‌ای باشی، در تو مرده. این‌جا کسی زبان نوشته‌های تو را نمی‌داند؛ و آن‌ها که در کشورت خط تو را می‌خوانند آیا از حروف الفبا بیشترند؟! ? با خودم عهد کرده‌ام روزی که کیسه‌ام ته کشید، یا محتاج کس دیگری بشوم، به زندگی خودم خاتمه بدهم. یادداشت را می‌بندد: لازم است بگویم چه سطر و چه صفحه‌ای؟? ?شوخی‌کنان نگاهش روی روزنامه‌ها می‌چرخد: هیچ خبری از ایران! و اگر هم بود مثلاً چه بود؟ درنرو؛ حدس بزن! ـ آن یکی می‌گوید: تازگی‌ها روشن‌فکرانی مرده‌اند. هدایت هم‌چنان که می‌رود زیر لب می‌غرّد: در کشور من هیچ روشنفکری نمی‌میرد؛ همه نابود می‌شوند!? ?“هرچه قضاوت آن‌ها درباره من سخت بوده باشد، نمی‌دانند که پیشتر، خودم را سخت‌تر قضاوت کرده‌ام!”? تصویر آخرین روز زندگی #صادق_هدایت پیش از خودکشی در پاریس، به قلم بهرام بیضایی. با خواندن و شنیدن آن، گویی در آخرین ساعت‌های زندگی هدایت همراه او بوده‌ای. با یادآوری نوشته‌های خودِ صادق هدایت و حضور شخصیت‌های آثارش. اگر سبکِ کارهای بیضایی را دوست‌دارید و با نوشته‌های هدایت آشنایید، آن را بخوانید و بشنوید. http://ensani.ir/file/download/article/20120614183903-7101-43.pdf https://t.me/ShahrzadArtandLife/2144 https://soundcloud.com/shahrzadstoryteller/sets/k379c4plfhfc @ShahrzadArtandLife
7/12/20201 hour, 3 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

کمی بیشتر از کمی مهربانی لازم است

خیش بر خویش نهاده‌ام به جستجوی گنج نهان کمی بیشتر از کمی مهربانی لازم است اجرا و عکس #شهرزادفتوحی با همکاری #مجتبی_میرسمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife حالا سال ۱۳۹۹ است و من این مطلب را سال ۱۳۸۹ نوشتم . خواستم بماند در وانفسای نماندن‌ها، تا شرح‌ مختصری باشد از آن سال‌ها که تا امسال کشیده شده است. روزهایم در سکوت و تماشا می‌گذرد... و قلبی که مهربانی را از دریچه‌ی لبخندی یا حروف بی‌جانی یا لحظه‌ی تصویری به جهان پیرامونش می‌بخشد...و هنوز ابلهانه خیال می‌کند جهان جای بهتری برای زندگی انسان خواهد شد... #شهرزادفتوحی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife https://t.me/ShahrzadArtandLife https://t.me/ShahrzadArtandLife/656 در یوتیوب https://youtu.be/NfAn5ov7Djw در تلگرام https://t.me/ShahrzadArtandLife/3326
7/12/20205 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب صدم هزار و یک شب ۱۰۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202014 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و نهم هزار و یک شب ۹۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202011 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و هفتم هزار و یک شب ۹۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202011 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و هشتم هزار و یک شب ۹۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20208 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و ششم هزار و یک شب ۹۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202017 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و پنجم هزار و یک شب ۹۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202023 minutes, 6 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و چهارم هزار و یک شب ۹۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202012 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و سوم هزار و یک شب ۹۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202014 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و دوم هزار و یک شب ۹۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202010 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نود و یکم هزار و یک شب ۹۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20209 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتادم هزار و یک شب ۸۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202010 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و نهم هزار و یک شب ۷۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20206 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و هشتم هزار و یک شب ۷۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20209 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و هفتم هزار و یک شب ۷۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202010 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و ششم ۷۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202011 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و پنجم ۷۵ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202013 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و چهارم هزار و یک شب شب ۷۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20207 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و دوم شب ۷۲ هزار و یم شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202011 minutes, 26 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و سوم ۷۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20208 minutes, 55 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هفتاد و یکم هزار و یک شب شب ۷۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20207 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

• «بچه پرروئیسم» به قلم #ناصر_فکوهی

▫️#رادیو_کرگدن • کرگدن پریم/ بچه پرروها • «بچه پرروئیسم» ▫️روایت #شهرزاد_فتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی از مجله کرگدن شماره ۱۲۱ @kargadanmagazine @ShahrzadArtandLife
7/12/202025 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب نودم هزار و یک شب ۹۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20209 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتاد و هشتم هزار و یک شب ۸۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202011 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتاد و نهم هزار و یک شب ۸۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202010 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتاد و هفتم هزار و یک شب ۸۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20209 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتاد و ششم هزار و یک شب ۸۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202011 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتادو پنجم هزار و یک شب ۸۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/20209 minutes, 14 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتاد و چهارم هزار و یک شب ۸۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202012 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتاد و سوم هزار و یک شب ۸۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202013 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتاد و دوم هزار و یک شب ۸۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202010 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب هشتاد و یکم هزار و یک شب ۸۱

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/12/202010 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

یک هلو هزار هلو

چندین سال است انواع داستان‌ها و روایت‌ها و متن‌ها را خوانده‌ام و در شکل و نوع و گونه‌های داستانی و روایت و متن‌های گوناگون خودآزمایی کردم. از کشکولی که گرد آمده خشنودم و بیش از آن از این راهِ هر روز آموختن و هر روز از خویشتن پیشی گرفتن که پویه‌ی مدام جان و جهانم است. در اینجا داستانی از داستان‌های صمد بهرنگی را می‌شنوید: ???????? یک هلو و هزار هلو از #صمد‌بهرنگی برای خاطره برای یاد برای دوست که در خاطرش مانده‌ام که در خاطرم مانده است به روایت #شهرزادفتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife
7/11/20201 hour, 10 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت‌و نهم برآمد هزار و یک شب شب ۶۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20209 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب هفتادم برآمد هزار و یک شب شب ۷۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20209 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت‌و هشتم برآمد هزار و یک شب شب ۶۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20207 minutes, 36 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت‌و‌ششم برآمد هزار و یک شب شب ۶۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202010 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت‌و‌هفتم برآمد هزار‌و‌یک شب شب ۶۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20208 minutes, 20 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت‌و پنجم برآمد هزار و یک شب شب ۶۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20208 minutes, 24 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت‌و‌چهارم برآمد شب ۶۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20206 minutes, 43 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت‌و‌سوم برآمد شب ۶۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20209 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت‌و دوم برآمد شب ۶۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20207 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصتم برآمد هراز و یک شب شب ۶۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202012 minutes, 25 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شصت و یکم برآمد شب ۶۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20208 minutes, 44 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پنجاه و نهم برآمد شب ۵۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20206 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پنجاه و هشتم برآمد هزار و یک شب شب ۵۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20209 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پنجاه و هفتم برآمد شب ۵۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20209 minutes, 50 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب پنجاه‌و‌پنجم شب ۵۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202020 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پنجاه و ششم برآمد هزار و یک شب شب ۵۶

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202012 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پنجاه و سوم برآمد شب ۵۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202019 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب پنجاه و چهارم شب ۵۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202011 minutes, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پنجاه و دوم برآمد شب ۵۲ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20209 minutes, 9 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پنجاه و یکم برآمد شب ۵۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202024 minutes, 31 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پنجاهم برآمد شب ۵۰ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202032 minutes, 7 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهل‌و نهم برآمد هزار و یک شب شب ۴۹

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202016 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهلم برآمد هزار و یک شب ۴۰ به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202023 minutes, 5 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهل‌و هشتم برآمد شب ۴۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20209 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌‌‌ٰ‌‌‌‌و‌نهم برآمد هزار و یک شب ۳۹ به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202019 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهل و هفتم برآمد هزار و یک شب شب ۴۷ به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202016 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌و‌هشتم برآمد هزار و یک ۳۸ به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202012 minutes, 22 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهل‌و ششم برآمد شب ۴۶ هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی و تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202014 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌و هفتم برآمد شب سی‌و هفتم از هزار و یک شب به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202012 minutes, 8 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب چون شب چهل‌و پنجم برآمد ۴۵ به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202013 minutes, 21 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌و ششم برآمد هزار و یک شب شب سی‌و ششم ۳۶ به رویات شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202023 minutes, 51 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب شب چهل‌و چهارم شب ۴۴ به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/20207 minutes, 58 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهل و دوم برآمد ۴۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202012 minutes, 18 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهل‌و سوم برآمد هزار و یک شب شب ۴۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202010 minutes, 42 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهل‌و‌یکم برآمد هزار و یک شب ۴۱ به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202015 minutes, 52 seconds
Episode Artwork

گل هفت‌رنگ

حدود نیم قرن پیش، من با کتاب‌هایی که برایم می‌خواندند و کمی بعد‌تر خودم می‌خواندم، جهانی برای خود آفریده بودم که در آن زندگی می‌کردم، فکر می‌کردم و ساخته می‌شدم و شکل می‌گرفتم. کتاب «گل هفت‌رنگ» هم یکی ازآن مجموعه کتاب‌هایی است که جایی از یاد نرفتنی در ذهن من داشت و دارد. تصور امکانِ وجودِ گلی که گلبرگ‌هایش آرزوی آدم را برآورده کند و فکر اینکه اگر چنین چیزی وجود داشته باشد من چه آرزو‌هایی می‌کنم، بخشی از ذهن و خاطرم را فرا‌گرفته بود. به خاطر دارم که آرزو‌های دخترک داستان را ساده‌انگارانه می‌پنداشتم و غمگین می‌شدم که چطور فرصت‌هایش را برای خواسته‌هایی که حتی در آن کودکی‌ها هم برایم ارزشمند نبودند، هدر می‌دهد. برای خودم فهرست دیگری از آرزو‌ها ساخته بودم که باید در اولویت‌ها به هفت آرزوی مفید می‌رسید، بی‌آنکه گلبرگ‌ها را هدر دهم. این روحیه‌ی بهره‌وری از هر توانایی و هر زمان و موقعیت را نیم‌قرن است با خود آورده‌ام که اندک اندک دریافتم در برابر آدم‌هایی که همه ارزش‌هاشان پول است و قابل خریدن با پول، هیچ ارزشی جز برای دلِ خودم و انگشت‌شمار مهربانِ اطرافم ندارد. یادم هست که چقدر شمردن گل‌برگ‌هایی که کم شده بود برایم مهم بود. زمانی که شاید فقط تا ده بلد بودم بشمارم. یادم هست تصور گم شدن و سردی قطب در تنهایی و بدون لباس کافی و آن سیل اسباب‌بازی و آن حس عجیب و تلخ نخواستنی بودن و بازی نبودن و کنار گذاشته شدن که هنوز که هنوز است هر روز می‌بینم و تلخی آن بیرون از من و دنیایم هست و جاری است. این کتاب را از آن دورهای نیم‌قرن پیش تا اینجا که گوشه‌ای دور در دنیاست، کشاندم و آوردم که روزی بخوانمش و در تلاطم‌های همه بی‌انصافی‌های روزگار فرصت نشد تا امروز که خواندمش و مجتبی میر‌سمیعی که از آن آدم‌های کمیابی است که سال‌ها بر عهدی می‌مانند و پیگیر و پر‌تلاش و فرهیخته است، موسیقی بر آن گذاشت و تنظیمش کرد. داستان ترجمه‌ی المیرا دادور است که آن زمان‌ها زن جوانِ بالا‌بلندی با چهره‌ای ظریف و مهربان بود و نقاشی‌های آن را نادر ابراهیمی کشیده است که غول ِ مهربانی بود که هر بار می‌دیدمش مهرمندانه به چگونه سلام دادن آدم هم کار داشت و وقتی می‌خندید خیالت راحت می‌شد و از او آگاهانه و ناخودآگاهانه بسیار آموختم. #شهرزادفتوحی https://t.me/ShahrzadArtandLife/4511 گل هفت‌رنگ داستانی برای کودکان از سازمان همگام با کودکان و نوجوانان انتشارات امیر‌کبیر ۱۳۵۱ نوشته‌ی #والنتین_کاتایو ترجمه و تنظیم #المیرا_دادور نقاشی‌ #نادر_ابراهیمی قصه‌گو #شهرزاد_فتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی #هنروزندگی_شهرزاد https://t.me/ShahrzadArtandLife در یوتیوب ببینید و بشنوید https://youtu.be/8YAL4PlC888 @shahrzadartandlife...
7/11/202022 minutes, 28 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌و پنجم برآمد هزار و یک شب شب سی‌‌و پنجم ۳۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202036 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌ چهارم برآمد هزار و یک شب شب سی‌و چهارم ۳۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202017 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌و سوم برآمد هزار و یک شب شب سی‌ و سوم ۳۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202029 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌و دوم برآمد هزار و یک شب شب سی‌و‌دوم به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202057 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سی‌و یکم برآمد شب سی‌و‌یکم هزار و یک شب ۳۱ به روایت شهرزاد فتوحی تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/11/202030 minutes, 2 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/20201 hour, 1 minute, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب بیست و نهم برآمد شب ۲۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202022 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب بیست و هفتم برآمد هزار و یک شب ۲۷

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202037 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب بیست و هشتم برآمد هزا رو یک شب شب ۲۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202025 minutes, 4 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/20201 hour, 1 minute, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب بیست و پنجم برآمد هزار و یک شب ۲۵

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202035 minutes, 40 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب بیست و سوم برآمد شب ۲۳ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202033 minutes, 3 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب بیست و چهارم برآمد هزار و یک شب شب ۲۴

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202022 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/20201 hour, 1 minute, 30 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب بیست‌و‌یکم برآمد شب بیست‌و‌یکم ۲۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202025 minutes, 16 seconds
Episode Artwork

قصّه‌ی گل‌های قالی

قصّه‌ی گل‌های قالی نوشته‌ی #نادر_‌ابراهیمی نقاشی از #نور‌الدین_زرین‌کلک قصَه‌گو #شهرزاد_فتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی قصه‌ی گل‌های قالی قصه‌ای است از روزگارِ کودکی‌ام در آن سال‌ها این یکی از قصه‌هایی بود که در آن غرق می‌شدم و فکر می‌کردم و پرسش بود و فکر و فکر... یکی از پرسش‌های کودکانه‌ام این بود که هلیا و الیکایی که می‌شناختم و با آنها گاهی بازی می‌کردم دو دختر بودند و تصویر‌های کتاب یک دختر و یک پسر بود .... و هرچه می‌پرسیدم یادم هست به چرایی آن پی نبردم.... و این دلبستگی رازآلود به نقشه‌های قالی در من ماند تا در روزگاری بشوم ویراستار چند کتاب درباره‌ی فرش ایران ... کتاب یادگار ده‌سالگی‌ام است که تا اینجای زندگی و جهان با خودم کشاندمش با همه‌ی صفحه‌هایش که مدام با چسب به هم پیوسته مانده است شاید حالا که خواندمش خیالم کمی راحت شده باشد که ممکن است یک نفر آن حس شیرینی که من داشتم را از شنیدن این داستان پیدا کند. راستی تابه‌حال با مهر و مهربانی به گل‌های قالی نگاه کرده‌ای؟ هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) @ShahrzadArtandLife قصّه‌ی گل‌های قالی نوشته‌ی #نادر_‌ابراهیمی نقاشی از #نور‌الدین_زرین‌کلک قصَه‌گو #شهرزاد_فتوحی تنظیم #مجتبی_میر‌سمیعی در یوتیوب بشنوید https://youtu.be/l5ByCcGgkZ8 راستی تابه‌حال با مهر و مهربانی به گل‌های قالی نگاه کرده‌ای؟ بشنوید https://t.me/ShahrzadArtandLife/5561 قصه را همراه با تصویر‌هایش بشنوید ? https://t.me/ShahrzadArtandLife/5560 هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) @ShahrzadArtandLife
7/10/202026 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب پانزدهم برآمد ۱۵ هزار و یک‌شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202011 minutes, 46 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب چهاردهم برآمد ۱۴ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202014 minutes, 23 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب سیزدهم هزار و یک شب ۱۳

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202017 minutes, 54 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب دوازدهم هزار و یک شب ۱۲

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202018 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب یازدهم ۱۱ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202015 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب بیستم برآمد هزار و یک شب ۲۰

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202020 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب نوزدهم برآمد ۱۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202017 minutes, 48 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب هجدهم ۱۸ برآمد هزار و یک شب ۱۸

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202020 minutes
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب هفدهم برآمد ۱۷ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202024 minutes, 47 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب شانزدهم برآمد ۱۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202016 minutes, 17 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - ۱۰ هزار و یک‌‌شب شب دهم

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202021 minutes, 59 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب نهم برآمد ۹ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202018 minutes, 53 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب هشتم برآمد ۸ هزار و یک‌شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202013 minutes, 10 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب هفتم بر‌آمد ۷ هزار و یک‌شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202018 minutes, 45 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب ششم ۶ هزار و یک شب

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/10/202013 minutes, 35 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - شب چهارم هزار و یک شب ۴ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/9/202012 minutes, 39 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب اول یکم یک ۱ شب نخستین قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife تنظیم مجتبی میر‌سمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/9/202025 minutes, 56 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - چون شب سوم برآمد ۳ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife حکایت صیاد

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/9/202012 minutes, 41 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۲ قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife حکایت دهقان و خرش

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/9/202010 minutes, 12 seconds
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife تنظیم مجتبی میر‌سمیعی مقدمه

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/9/202018 minutes, 1 second
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife معرفی کوتاه به روایت شهرزاد فتوحی و تنظیم مجتبی میرسمیعی

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/9/20201 minute
Episode Artwork

هزار و یک شب - هزار و یک شب ۵ پنجم هزار و یک شب قصه‌گو شهرزاد فتوحی هنر و زندگی شهرزاد @ShahrzadArtandLife

داستان‌های هزار‌و‌یک شب را بشنوید «هزار‌ویک ‌شب» ترجمه‌ی عبداللطیف تسوجی تبریزی انتشارات هرمس چاپ اوّل ۱۳۸۳ به روایتِ #شهرزادفتوحی تنظیم از #مجتبی_میر‌سمیعی موسیقیِ متن "پری‌زاد و پری‌چهر" از #درویش‌خان و بخش‌هایی از موسیقی #بابک_بیات از مجموعه‌ی «افسانه‌ی سلطان و شبان» ای جوان‌بختان، آغاز می‌کنم روایتِ هزار‌و‌یک ‌شب را، که این آغاز، برایم امید است و نیرویِ امید تا به یادگار بماند از آنچه می‌توانم و آنچه هستم باشد که قصّه، غصّه‌ها را بشوید باشد که قصّه، چترِ باران غصّه‌ها شود باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد در دریا‌های توفانی این جهان... با من همراه باشید #شهرزادفتوحی #مجتبی_میر‌سمیعی هنر و زندگی شهرزاد (https://t.me/ShahrzadArtandLife) در یوتیوب بشنوید https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0 هزار و یک شب را بیش از یک سال است شروع کرده‌ام به بلند‌خوانی به امید اینکه در راه و بی‌راه بتواند همراه چند نفری شود و جهانی از داستان‌های شگرف را به یادشان بیاورد، واژه‌ها و آداب و فرهنگ‌هایی را زنده کند و تمرکز و دقت و ژرف‌اندیشی بیاورد. فکر کنیم به آنچه که شاید هزار سال پیش بوده است و آنچه امروز در جهان هست. شاید یکی از انگیزه‌هایم برای باز‌خوانی هزار و یک شب، مادرانگی این اثرِ در‌هم‌پیچِ عجیب بود، که شاید بیشترِ آنچه به صورت‌های گوناگون پس از آن در جهان روایت شده است، ریشه‌هایی در آن دارد. داستا‌ن‌هایی که در هزار‌تو‌هایش آدمی چنان گرفتاری شیرینی پیدا می‌کند که نمی‌خواهد رها شود. سال‌هاست هرچه اندوهِ خویش و جهان دارم را به کارهایی تبدیل می‌کنم، بی‌مزد و مرخصی و حتی بی‌دلخوشی بیرونی. هرچه هست کار عشق و دل است که کمتر کسی چرایی آن را درمی‌یابد و جز با ترازو‌های مرسوم دنیا آن را نمی‌سنجند. روایت داستان‌‌ها را با همان تقسیماتِ اصلی هر‌شبانه‌اش ادامه داده‌ام چرا که کوتاهی و بلندی داستان‌ها و زمان قطع و وصل و تعلیق‌های حاکم بر لحظه‌های قطع را نمودی دیرین از همه فنون و بازی‌های ادبی و هنری امروز داستان‌نویسی می‌بینم و از آن لذت می‌برم. داستان را نمی‌خوانم که زود تمامش کنم، داستان را می‌خوانم که در طیف‌های گوناگونی که در هر روایت و قصه‌ی آن جاری است غوطه‌ور شویم. دعوتی به اندیشندگی و آهستگی. یادم هست آن سال‌های جوانی و شور ِ بی‌امانِ تماشای فیلم‌های تارکوفسکی در سینما عصر‌جدید، بهمن‌ماه و سرما و کله‌ای که می‌انباشتیم از هر چیزی که خیال می‌کردیم جهان را نجات خواهد داد، فیلم «ایثار» تارکوفسکی را دیدم، این قسمت آن را در تمام زندگی‌ام فراموش نکردم. این پیگیری و پشتکار و سماجت را در خود در هزاران وجه ریز و درشت زندگی‌ام سر‌سختانه ادامه دادم. این سال‌ها خیلی افسوس می‌خورم که پیگیری و مداومت چقدر در جان ِ آدم‌ها کم‌رنگ است. ...گاهی فکر می‌کنم که اگر من هم دقیقاً کار مشابهی انجام دهم، هر روز، در یک زمان مشخص؛ مثل آیین و عبادت، با یک برنامه بدون بی‌نظمی، هر روز و کاملاً در زمانی مشخص. جهان تغییر خواهد کرد. خوب، مثلاً فرض کن که تو هر روز درست سر ساعت هفت از خواب بیدار شوی؛ حمام بروی، لیوانی آب را لبالب پر کنی و بعد آن را در دستشویی بریزی. همین نه بیشتر... بخشی از فیلمنامه ایثار #آندره_تارکوفسکی شهرزاد قصه می‌گفت تا مرگ را براند... قصه‌های هزار و یک شب را شروع کردم چون دیدم چقدر این قصه‌ها را در هر اجرا و ماجرای امروزی و دیروزی دنیا می‌بینیم. در این داستان‌ها مجموعه‌ای از فرهنگ و آداب و عادات و روش و رسم و رسوم و باور‌ها و بسیار پیچیدگی‌های جان و روان آدمی را می‌بینیم که در طول هزاران سال که از پیدایش این داستان‌ها می‌‌‌‌گذرد، هنوز هست و باقی است. شاید زبان این داستان‌‌ها زبان مردم امروز نباشد اما فکر می‌کنم گوش کردن به این داستان‌ها کمک می‌کند تا واژه‌ها و ترکیبات و مفاهیمی که دیری است از قاموس ما رخت بر‌بسته، به خاطر آید و شاید یادمان بیاورد که اینقدر دامنه‌ی واژگان‌مان محدود نبوده است. شاید از دید ادبی بهترین نمونه برای واژگان و معانی نباشد اما از دید داستان و افسانه و گره‌های گوناگون جهانِ درونِ انسان و در‌هم‌پیچیدگی هزار‌تو‌های داستانی یکی از نمونه‌های دیرین داستان جهان است. امروز هم با این همه دود و درد که از هر سوی جهان بلند است، شاید بازگویی این داستان‌ها راهی باشد تا دریابیم از هزار سال پیش تاکنون چقدر رشد کرده‌ایم و آینه‌ای باشد تا به ما نشان دهد انگار چرخ هم‌چنان بر همان مدار می‌گردد و تا خوب آن را ندانیم و نشناسیم، هم‌چنان همانطور خواهد گشت. #هزارویکشب #هزار_و_یک_شب هنر و زندگی شهرزاد Shahrzad Art&Life @shahrzadartandlife...
7/9/202021 minutes, 56 seconds